کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارِ بارگُنجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
containerized cargo
بارِ بارگُنجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] باری که بهصورت یک واحد با بارگُنج حمل میشود
-
واژههای مشابه
-
بار
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاس، دفعه، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وعده، وهله ۲. بر، ثمر، ثمره، حاصل، محصول، میوه ۳. بنه، توشه، حمل، محمول، محموله ۴. شرفیابی ۵. رستوران، کاباره، مشروبفروشی، میخانه ۶. ثقل، گرانی، وزن ۷. اجازه، رخصت ۸. کود ۹. جنین ۱۰. رنج، مشقت
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār ۱. آنچه بهوسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل میشود.۲. بچهای که در شکم مادر است؛ جنین.۳. میوه؛ بَر.۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن.۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود.۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر...
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār دفعه؛ مرتبه؛ کرت: یک بار؛ دو بار؛ سه بار.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ باریدن) bār ۱. = باریدن۲. بارنده؛ ریزنده؛ پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشبار، اشکبار، خونبار، گهربار، مُشکبار، مرواریدبار.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: bār] bār ساحل؛ کنار؛ جای انبوهی و بسیاریِ چیزی: جویبار، دریابار، رودبار، زنگبار، هندوبار.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bar] bār ۱. محلی مانند رستوران که در آنجا نوشابههای الکلی عرضه میشود.۲. پیشخوانی در هتل، رستوران، و مانندِ آن که برای عرضۀ نوشابههای الکلی به کار میرود.۳. قفسۀ مخصوص نگهداری مشروبات الکلی.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bar] (فیزیک) bār واحد اندازهگیری فشار جو، تقریباً برابر با فشار یک اتمسفر.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bār اجازۀ ورود به حضور پادشاه.〈 بار خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. اجازۀ حضور خواستن؛ اذن ورود خواستن.۲. اجازۀ ورود به بارگاه پادشاه خواستن.〈 بار دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] اجازۀ حضور دادن؛ اذن ورود دادن.〈 بار یافتن: (مصدر ...
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی؟، مخففِ بارئ؟] [قدیمی] bār ۱. بزرگ؛ جلیل؛ بارفعت: باراله، بارخدا، بارپروردگار، ایزدبار، خالقبار، ذوالجلالبار.۲. (اسم) = بارخدا
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بارّ، جمعِ بررَة] [قدیمی] bār[r] بسیارخیّر؛ نیکوکار؛ صالح.
-
بار
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - اجازه ، رخصت . 2 - اجازة حضور نزد شاه یا امیر. 3 - دفعه ، مرتبه .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
یافتن (تَ) (مص ل .) اجازة ورود به بارگاه شاه یافتن .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
(رّ) [ ع . ] (ص .) نیکوکار.