کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باره کوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باره بند
فرهنگ فارسی معین
(رِ بَ) (اِمر.) طویله ، اصطبل .
-
شب باره
فرهنگ فارسی معین
(شَ . رَ یا رِ) (ص مر.) 1 - شب دوست . 2 - زن بدکاره .
-
آتش باره
لغتنامه دهخدا
آتش باره .[ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) چخماق . (فرهنگ نعمةاﷲ).
-
لوت باره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (ص مر.) پرخور، حریص .
-
جامه باره
لغتنامه دهخدا
جامه باره . [ م َ / م ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) جامه دوست . (المعجم ) (یادداشت مؤلف ).
-
روسبی باره
لغتنامه دهخدا
روسبی باره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) روسپی باره : زنی چشمهای بغایت خوش و خوب داشت روزی از شوهرشکایت بقاضی برد قاضی روسبی باره بود از چشمهای اوش خوش آمد. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 148).
-
روسپی باره
لغتنامه دهخدا
روسپی باره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) زناکار و بدکار و شنیعکار. (ناظم الاطباء). زانی و بدکار. (آنندراج .).
-
سخن باره
لغتنامه دهخدا
سخن باره . [ س ُ خَم ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سخن دوست .
-
سیلی باره
لغتنامه دهخدا
سیلی باره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سیلی خوار. سیلی خواره : خلق رنجور دق و بی چاره اندوز خداع دیو سیلی باره اند.مولوی .
-
شب باره
لغتنامه دهخدا
شب باره . [ ش َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مرکب از شب و باره . مجازاً، یعنی شب دوست . (از برهان قاطع). معنی لفظ شب دوست است . (از فرهنگ نظام ) (از آنندراج ). || زنی را گویند که شبها هرزه گردی کند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). زن فاحشه را گویند که شبها بگردد ...
-
نان باره
لغتنامه دهخدا
نان باره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) نان طلب . نانجوی . نانخواه .
-
باره ٔ نهم
لغتنامه دهخدا
باره ٔ نهم . [ رَ / رِ ی ِ ن ُ هَُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک نهم است که فلک الافلاک باشد و آنرا بعربی عرش خوانند. (برهان ) (آنندراج ). باره ٔ نهم و بام نهم یعنی فلک نهم . (رشیدی ). کنایه از عرش مجید بود. (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). ب...
-
باره افکن
لغتنامه دهخدا
باره افکن . [ رَ / رِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دیگرگون کننده ٔ باره . وارون ، واژگون کننده ٔ حصار : برآمد بادی از اقصای بابل هوایش خاره دَرّ و باره افکن .منوچهری .
-
باره بند
لغتنامه دهخدا
باره بند. [ رَ / رِ ب َ ] (اِ مرکب ) جایی که اسب بندند و در عرف این زمان اصطبل و طویله راگویند و باربند مخفف بهاره بند نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). طویله و جای بستن اسب چه باره بمعنی اسب هم هست اکنون در تکلم باربند گویند. (فرهنگ نظام ).رجوع به ...
-
غلام باره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qolāmbāre پسردوست؛ امردباز؛ بچهباز.