کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باردان
/bārdān/
معنی
۱. جای بار؛ هرچه در آن کالا یا باری میگذارند.
۲. خورجین؛ جوال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خرجین، خرجینه، کولهبار
۲. تنگ، صراحی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باردان
واژگان مترادف و متضاد
۱. خرجین، خرجینه، کولهبار ۲. تنگ، صراحی
-
باردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bārdān ۱. جای بار؛ هرچه در آن کالا یا باری میگذارند.۲. خورجین؛ جوال.
-
باردان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) ظرف .
-
باردان
لغتنامه دهخدا
باردان . (اِ مرکب ) خرجین و جوال و هر ظرفی که در آن چیزی کنند. (برهان ). آوند و ظرف که در آن چیزی نهند، از برهان و شروح نصاب ، و در رشیدی نوشته که جوال و خرجی . (غیاث ). خرجین . (جهانگیری ). خورجین و جوال و ظروف از قبیل شیشه و سبو و قرابه و امثال آن ...
-
واژههای مشابه
-
باردان بزرگ
لغتنامه دهخدا
باردان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اریسا از تیره ٔ سینانتره . قسمت قابل مصرف آن ریشه (بنام ریشه ٔ باباآدم ) است . از مواد مؤثر وی رزین و املاح است . مورد استعمال آن گرد باردان استابیلیزه عصاره ٔ باردان استابیلیزه است . (کارآموزی دا...
-
جستوجو در متن
-
خرجینه
واژگان مترادف و متضاد
باردان، خرجین، کولهبار
-
کولهبار
واژگان مترادف و متضاد
باردان، پشتاره، کوله، کولهپشتی، کیسه
-
خرجین
واژگان مترادف و متضاد
باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه
-
خورجین
واژگان مترادف و متضاد
باردان، جامهدان، خرج، توبره، جوال، خرجینه، خورجینه، کیسه
-
بغیثاء
لغتنامه دهخدا
بغیثاء. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ مصغر) مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
بادان
لغتنامه دهخدا
بادان . (اِخ ) حکیمی بوده از شاگردان جمشید جم در حکمت معروف و باردان حکیم از شاگردان او بوده و سخنان ایشان در نامه ٔ باستان آمده و برخی را دیده ام . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به باذان شود.
-
بی ظرف
لغتنامه دهخدا
بی ظرف . [ ظَ ](ص مرکب ) (از: بی + ظرف ) بدون ظرف خالص . بار بدون باردان . ظرف دررفته . || آنکه تحمل و گنجایش ندارد. (ناظم الاطباء). کم حوصله . رجوع به ظرف شود.
-
خرجینه
لغتنامه دهخدا
خرجینه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) خُرج . (زمخشری ) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال . باردان . گواله . گاله . دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین .