کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باردار
/bārdār/
معنی
۱. (زیستشناسی) آبستن: ◻︎ اگر مار زاید زن باردار / به از آدمیزادۀ دیوسار (سعدی۱: ۶۸).
۲. میوهدار: درخت باردار.
۳. حامل بار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبستن، حامله
۲. باثمر، ثمردار، مثمر، میوهدار
۳. آمیخته، غشدار، مغشوش، ممزوج، نبهره
۴. بارهدار
دیکشنری
gravid, pregnant
-
جستوجوی دقیق
-
باردار
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبستن، حامله ۲. باثمر، ثمردار، مثمر، میوهدار ۳. آمیخته، غشدار، مغشوش، ممزوج، نبهره ۴. بارهدار
-
باردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bārdār ۱. (زیستشناسی) آبستن: ◻︎ اگر مار زاید زن باردار / به از آدمیزادۀ دیوسار (سعدی۱: ۶۸).۲. میوهدار: درخت باردار.۳. حامل بار.
-
باردار
فرهنگ فارسی معین
(اِفا.) 1 - میوه دار. 2 - آبستن ، حامله .
-
باردار
لغتنامه دهخدا
باردار. (نف مرکب ) میوه دار. (دِمزن ). باثمر. درخت میوه دار. (آنندراج ). مثمر. مثمره . باروَر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود : و ایشان [یأجوج و مأجوج ] هر وقتی از آن کوهها بیرون آیند و مسلمانان را رنجه نمایند و فساد بسیار کنند و هر آدمی که بیابند ب...
-
باردار
دیکشنری فارسی به عربی
ثقيل
-
واژههای مشابه
-
باردار شدن
واژگان مترادف و متضاد
حامله شدن، آبستن شدن
-
charged tRNA
رِنان باردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← رِنای ناقل باردار
-
باردار شدن
لغتنامه دهخدا
باردار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حامله شدن . بچه در شکم داشتن . دارای جنین شدن . آبستن شدن . بار گرفتن . حمل گرفتن . باردار گشتن . و رجوع به باردار گشتن شود : و چنین گویند که چون آمنه باردار شد آوازی شنید. (قصص الانبیاء ص 214).اکنون که باد و باغ زن...
-
باردار گردیدن
لغتنامه دهخدا
باردار گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) حامله شدن . رجوع به باردار شدن شود: عِلْق ، عَلاقة، عَلَق ، عُلوق ، تَلَقّی ، عُقوق ، عَقَق ؛ باردار گردیدن زن . (منتهی الارب ). رجوع به باردار گشتن و باردار شدن شود: فرعون بر تخت و در خواب بود، هر دو خلوت کرد...
-
باردار گشتن
لغتنامه دهخدا
باردار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) میوه دار شدن . ثمرآوردن . حَمْل ؛ باردار گشتن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود. || حامله شدن . آبستن شدن . باردار شدن . بار گرفتن . بار برگرفتن : حَمْل ؛ باردار گشتن زن . (تاج ال...
-
باردار شدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← باردار کردن
-
charge 2
باردار کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] عملی که موجب ظهور بار الکتریکی شود متـ . باردار شدن، پر کردن، پر شدن * پر کردن در مورد باتری و خازن به کار میرود و باردار کردن در مورد اجسامی که مثلاً به روش مالش باردار میشوند. در زبان فارسی شارژ گاهی به معنای باردار شدن به کار میرود.
-
باردار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
لقح
-
charged transfer RNA, acylated tRNA, amino acylated tRNA
رِنای ناقل باردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] رِنای ناقلی که آمینواسید مربوط را حمل میکند متـ . رِنان باردار charged tRNA