کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بارد
/bāred/
معنی
۱. سرد؛ خنک.
۲. [مجاز] بیمزه؛ خنک.
۳. [قدیمی، مجاز] کسی که معاشرت با او خوشایند نیست؛ بیذوق.
۴. (طب قدیم) مزاج سرد؛ سرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خنک، سرد، یخ
۲. بیمزه، لوس، ناخوشایند
۳. بیذوق، بیلطف
۴. سردمزاج، عنین، ناتوان ≠ حار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارد
واژگان مترادف و متضاد
۱. خنک، سرد، یخ ۲. بیمزه، لوس، ناخوشایند ۳. بیذوق، بیلطف ۴. سردمزاج، عنین، ناتوان ≠ حار
-
بارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ حار، جمع: بَوارِد] bāred ۱. سرد؛ خنک.۲. [مجاز] بیمزه؛ خنک.۳. [قدیمی، مجاز] کسی که معاشرت با او خوشایند نیست؛ بیذوق.۴. (طب قدیم) مزاج سرد؛ سرد.
-
بارد
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سرد. 2 - بی ذوق ، بی - احساس . 3 - یکی از مزاج های نه گانة طب قدیم . ج . بوارد.
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) ابواحمد قاسم بن علی بن جعفر بزاردوری ، معروف به بارد. از مردم بغداد بود و در زمره ٔ محدثان بشمار میرفت و در ماه ربیعالاول سال 367 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ).
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) ابوالفرج محمدبن عبیداﷲ، شاعر بغدادی معروف به بارد. از محدثان بود.وی از ابوبکر شبلی حکایاتی روایت کرد و ابوالحسن احمدبن علی طوری ازو روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) لقب محمد ابوجعفربن احمدبن محمدبن یحیی بن عبدالجباربن عبدالرحمن قاری مؤذن ، اصلاً از مرو اهل بغداد بود و به بارد شهرت داشت . از اسماعیل بن محمدبن اسماعیل مولی بنی هاشم و جماعتی از مردم کوفه حدیث کرد و محمدبن مظفر حافظ ابوالحسین مح...
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (اِخ ) لقبی که بغلط و عداوت به حمادبن اسحاق بن ابراهیم ماهان ارجانی فارسی معروف بموصلی داده اند.
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (ع ص )سرد. ضد حار، خواه بقوه باشد یا بفعل . براد. (از قطر المحیط). سرد و سردی کننده . (غیاث ). سرد و خنک . (آنندراج ). سرد. (دِمزن ).- عیش بارد ؛ زندگانی گوارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- ماء البارد ؛ آب سرد و خنک . (منتهی الارب ).- مغن...
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ](اِخ ) (سرد) و آن مکانی است که در جنوب فلسطین در نزدیکی چاه لحی رائی واقع است . (سفر پیدایش 16 : 14).و بعضی بر آنند که الخلاصة حالیه که تخمیناً 12 میل بطرف جنوب بئر شبع واقع میباشد همان بارد است و دیگران ، بر اینکه البرید بارد است . (قامو...
-
بارد
دیکشنری عربی به فارسی
سرد , خنک
-
واژههای مشابه
-
بَارِدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خنک - سرد
-
واژههای همآوا
-
بَارِدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خنک - سرد