کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بارح
معنی
(رِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - باد گرم تابستان . 2 - باد شدیدی که غبار برانگیزد. 3 - شکاری که از جانب راست به سوی چپ گذرد. 4 - طلوع ستارة منزل از موقع روشنایی بامداد در غیرموسم باران .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارح
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - باد گرم تابستان . 2 - باد شدیدی که غبار برانگیزد. 3 - شکاری که از جانب راست به سوی چپ گذرد. 4 - طلوع ستارة منزل از موقع روشنایی بامداد در غیرموسم باران .
-
بارح
لغتنامه دهخدا
بارح . [ رِ ] (اِخ ) ابن احمدبن بارح هروی . محدث بوده است . (منتهی الارب ).
-
بارح
لغتنامه دهخدا
بارح . [ رِ ] (ع اِ) باد گرم تابستان . (منتهی الارب ). باد گرم که از جانب راست آید و این کلمه از برح گرفته شده که بمعنی امر شدید شگفت آور است . (المعرب جوالیقی ص 65). و احمد محمد شاکر در حاشیه آرد: برح بمعنی شدت و اذیت است و آنچه جوالیقی نوشته پیروی ...
-
واژههای مشابه
-
بارح هروی
لغتنامه دهخدا
بارح هروی . [ رِ ح ِ هََ رَ ](اِخ ) احمدبن بارح . محدث بوده است . (منتهی الارب ).
-
بنات بارح
لغتنامه دهخدا
بنات بارح . [ ب َ ت ُ رِ ] (ع اِ مرکب ) بلاها و سختی ها. بنت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
بنت بارح
لغتنامه دهخدا
بنت بارح . [ ب ِ ت ُ رِ ] (ع اِمرکب ) بلا و سختی . رجوع به بنات و ترکیبات آن شود.
-
واژههای همآوا
-
باره
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب ۲. برج، دژ، قلعه ۳. بار، دفعه، کرت، مرتبه ۴. بار، حصار، دیوار، جرم ۵. باب، مورد ۶. روش، طرز
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāre موضوع؛ مورد: دربارۀ، ◻︎ چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست / مرا بر دل اندیشه زاین باره نیست (فردوسی: ۶/۱۱۹).
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) bāre دفعه؛ مرتبه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): یکباره، دوباره، دگرباره، ◻︎ زآن شیفتهٴ سیهستاره / من شیفتهتر هزارباره (نظامی۳: ۴۶۶).
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) bāre دوستدار؛ بسیار علاقهمند (در ترکیب با کلمات دیگر): روسپیباره، زنباره، شاعرباره، عشقباره، غلامباره، گاوباره، ◻︎ دلی که عشق نورزید سنگ خاره بُوَد / چه دولتی بُوَد آن دل که عشقباره بُوَد (شرفالدینشفروه: مجمعالفرس: باره)، ◻︎ من گر نه...
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāre ۱. قلعه.۲. دیواری که بر دور شهرها و قلعهها بنا میکردند: ◻︎ سنگ بر بارۀ حصار مزن / که بُوَد کز حصار سنگ آید (سعدی: ۱۲۳).
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bārak] [قدیمی] bāre اسب؛ بارگی: ◻︎ بگفت و به گرز گران دست برد / عنان بارۀ تیزتگ را سپرد (فردوسی: ۱/۷۵).
-
باره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) ( اِ.) 1 - دیوار قلعه ، حصار. 2 - بارگی ، اسب .