کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باران آتشفشانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سنگ باران
لغتنامه دهخدا
سنگ باران . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگسار. (آنندراج ) : سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند. منوچهری .برخلاف عادت اصحاب فیل است ای عجب بر سر مرغان کعبه سنگ باران آمده . خاقانی .سنگ باران امر لعنت بادبر زن نیک تا به بد چه رسد.خاقا...
-
سنگ باران
لغتنامه دهخدا
سنگ باران . [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که گویند بتوسط آن بعض قبائل شرقی هرگاه که خواهند باران آرند. رجوع به سرخاب و بشمور شود. (یادداشت مؤلف ).
-
شتاب باران
لغتنامه دهخدا
شتاب باران .[ ش ِ ] (اِ مرکب ) باد و باران . (از ناظم الاطباء).
-
نرم باران
لغتنامه دهخدا
نرم باران . [ ن َ ] (اِ مرکب ) طَل ّ. رِهْمة. (یادداشت مؤلف ). باران نرم . بارانی با دانه های ریزه . رجوع به نرمه شود.
-
اشک باران
لغتنامه دهخدا
اشک باران . [ اَ ] (نف مرکب ) اشک بار : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ.و رجوع به اشکبار شود.
-
باران آمدن
لغتنامه دهخدا
باران آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزول باران . فرود آمدن باران . باریدن باران . فروریختن باران . باران باریدن .
-
باران باریدن
لغتنامه دهخدا
باران باریدن .[ دَ ] (مص مرکب ) نزول باران . فرود آمدن باران . باریدن باران . فروریختن باران . باران آمدن : عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم که بر وی اینهمه باران شوق میبارم .سعدی (طیبات ).
-
باران خواستن
لغتنامه دهخدا
باران خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب )طلب باران کردن . استسقاء. استمطار. (منتهی الارب ).
-
باران ریختن
لغتنامه دهخدا
باران ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) فرود آمدن باران . نازل شدن باران . استهلال . باران ریختن آسمان : شنیدم که ذوالنون بمدین گریخت بسی برنیامد که باران بریخت .سعدی (بوستان ).
-
باران شتاب
لغتنامه دهخدا
باران شتاب . [ ش ِ ] (اِ مرکب ) باران قوی . (دِمزن ). رگبار. باران شدید و وافر. (شعوری ج 1 ورق 150).
-
باران عید
لغتنامه دهخدا
باران عید. [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف باران روز عید که گذشت . (آنندراج ). رجوع به باران روز عید شود.
-
باران کردن
لغتنامه دهخدا
باران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باران آوردن . باران باریدن و بمجاز بمعنی نزده رقصیدن آید : با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.ناصرخسرو.
-
باران کمان
لغتنامه دهخدا
باران کمان . [ ن ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف باران تیر. تیر بسیار. رجوع به باران تیر شود. در آنندراج این ترکیب بدینسان آمده : بمعنی خود، اوحدالدین انوری گوید : نگهای علم در سپهر پیچدباران کمان بی بخار باشد (؟).(از آنندراج ) (از بهارعجم ).
-
باران گیر
لغتنامه دهخدا
باران گیر. (اِ مرکب ) بمعنی سایبانی که برای پناه بردن از باران سازند. (آنندراج ) (دِمزن ). ساباط جلو عمارت . (ناظم الاطباء). رجوع به باران گریز شود.
-
باران دیده
لغتنامه دهخدا
باران دیده . [ دی دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنچه باران بدان رسیده و تر کرده باشد، چون کشت باران دیده . میرزا رضی دانش : در پناه چشم تر دانش ز آتش ایمنم نیست از آفت زیانی کشت باران دیده را.قپلان بیگ ، رباعی : خون گشته مرا ز هجر یاران دیده زین غم شده چون سیل...