کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارام
لغتنامه دهخدا
بارام . (اِخ ) یکی از شهرهای هند است : بارام داخل هنداست و در آن بلده بتی است بر یک پهلو خفتیده و در بعضی از سنوات بی متحرکی بر پای ایستد و ازو صدائی ظاهر میشود و این معنی علامت ارزانی و رفاهیت باشد و درسالی که این حرکت از آن بت صادر نگردد در آن شهر ...
-
واژههای مشابه
-
بارام دل بودن
لغتنامه دهخدا
بارام دل بودن .[ م ِ دِ دَ ] (ص مرکب ) آسوده حال بودن . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
اسجاد
لغتنامه دهخدا
اسجاد. [ اِ ] (ع مص ) سر نگون کردن . (منتهی الارب ). سر فرودآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). سر فروآوردن . (زوزنی ). || خم شدن . (منتهی الارب ). || پیوسته با چشم خمارناک نگریستن . بر یک جا پیوسته بچشم خمارناک نگریستن . (منتهی الارب ). پیوسته نگریستن بآر...
-
بارخواه
لغتنامه دهخدا
بارخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه رخصت دخول خواهد. طالب اجازه ٔ دخول . بارجوی . آنکه از شاهی یا امیری بار طلبد. خواهنده ٔ بار. طلب کننده ٔ اجازه برای شرفیابی بحضور امیر یا شاهی : چو آمد بنزدیکی بارگاه بگفتند با شاه از آن بارخواه . فردوسی .بآرام ...
-
گرم و گداز
لغتنامه دهخدا
گرم و گداز. [ گ ُ م ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) درد و رنج . غم و اندوه : همه مهتران پیش باز آمدندپر از درد و گرم و گداز آمدند. فردوسی .پس آگاهی آمد بسوی گرازکزو بود خسرو به گرم و گداز. فردوسی .بدان تا بآرام بر تخت نازنشینیم بی رنج و گرم و گداز. ف...
-
پرشتاب
لغتنامه دهخدا
پرشتاب . [ پ ُ ش ِ ] (ص مرکب ) که بسیار شتابد. || چالاک . سریع. تند : یکی مرد بینادل پرشتاب فرستم بنزدیک افراسیاب . فردوسی .یکی سوی خشکی یکی سوی آب برفتند شادان دل و پرشتاب . فردوسی .خرامید با بنده ٔ پرشتاب جهانجوی دستان از این سوی آب . فردوسی .برفتن...
-
شادکام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (ص مرکب ) کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند.(آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء). || خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دو...
-
پرستش
لغتنامه دهخدا
پرستش . [ پ َ رَ ت ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پرستیدن . عبادت . نیایش . عبودیت . تَعَبﱡد. طاعت . نماز. ستایش : اگر بر پرستش فزایم رواست که از بخت وی کارمن گشت راست . فردوسی .اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن . فردوسی .گرانمایه شبگیر برخا...
-
پیروزبخت
لغتنامه دهخدا
پیروزبخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بخت فیروز. که اقبالی مظفر دارد. خداوند طالع فیروز. که طالعی منصور دارد. کامیاب از بخت . پیروزطالع : چنین گفت کای شاه پیروزبخت مبادا جزاز تو بدین تاج و تخت . فردوسی .همیشه تن آباد و با تاج و تخت ز رنج و غم آزاد و پیر...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) جریری . عطار نیشابوری در تذکرةالاولیاء آرد: آن ولی ّ قبه ٔ ولایت آن صفی کعبه ٔ هدایت آن متمکن عاشق آن متدین صادق آن در مشاهده بصیری شیخ وقت ابومحمد جریری رحمةاﷲ علیه ، یگانه وقت بود برگزیده ٔ زمانه در میان اقران ...
-
پردختن
لغتنامه دهخدا
پردختن . [ پ َ دَ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه کردن . رد کردن دینی . دادن . کارسازی کردن . پرداختن . واپس دادن . پرداختن پولی بکسی . مبلغی را بکسی پرداختن . || خلوت کردن . پرداختن . خالی کر...
-
پیشگاه
لغتنامه دهخدا
پیشگاه . (اِ مرکب ) صدر. (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). صدر مجلس . (غیاث ). صدر بیت . (زمخشری ). بالای مجلس . مقدم البیت ، مقابل درگاه . مقابل آستان . مقابل پایگاه . سدّه . (نصاب ). پیشگه . رجوع به پیشگه شود : بارگاه تو کارگاه وجودپایگاه تو پی...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین جُرَیْری . مکنی به ابومحمد. از عرفای اواخر مائه ٔسیم و اوایل مائه ٔ چهارم است و بعضی پدرش را حسین بن محمد نوشته اند معاصر است با معتضد و مکتفی و مقتدر و او نیز از فضلای عرفاست وشریعت و طریقت را با هم جمع داشته ...