کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارآور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بارآور
/bār[']āvar/
معنی
۱. هر درختی که میوه بدهد؛ درخت میوهدار.
۲. (بانکداری) سرمایهای که سود بدهد؛ پردوکتیف.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بارور، ثمردار، مثمر، میوهدار، میوهدهنده
۲. آبستن، باردار، حامله ≠ بیبر، سترون، عقیم
۳. مفید، سودبخش
دیکشنری
breeder, productive
-
جستوجوی دقیق
-
بارآور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارور، ثمردار، مثمر، میوهدار، میوهدهنده ۲. آبستن، باردار، حامله ≠ بیبر، سترون، عقیم ۳. مفید، سودبخش
-
بارآور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹برآور، بارور، برور› bār[']āvar ۱. هر درختی که میوه بدهد؛ درخت میوهدار.۲. (بانکداری) سرمایهای که سود بدهد؛ پردوکتیف.
-
بارآور
لغتنامه دهخدا
بارآور. [ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز که در 12هزارگزی جنوب بانه و 2هزارگزی کوخه مامو واقعست و35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
بارآور
لغتنامه دهخدا
بارآور. [ وَ ] (نف مرکب ) برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحُبْلة؛ درختان بارآور : بره هست چندان که آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی .سپهبدنژادی و گندآوری رَزی دید در راه بارآوری . فردوسی .دوصد میل ره بیش...
-
واژههای مشابه
-
BPL regenerator
بارآور فراروخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← تکرارکنندۀ فراخباند روی خط برق
-
جستوجو در متن
-
حامل
فرهنگ واژههای سره
بارآور
-
برآور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bar[']āvar = بارآور
-
میوهدار
واژگان مترادف و متضاد
باثمر، بارآور، بارور، مثمر ≠ بیثمر
-
مثمر
واژگان مترادف و متضاد
۱. موثر، نتیجهبخش ۲. بارآور، ثمردار، میوهدار
-
ثمردار
واژگان مترادف و متضاد
بارآور، بارور، مثمر، میوهدار ≠ بیبر، عقیم
-
بارور
واژگان مترادف و متضاد
بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوهدار ≠ بیبر، سترون، عقیم
-
بارور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص مر.) بارآور، مثمر، ثمر دهنده ، میوه دار (درخت ).
-
آور
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آوردن و آوریدن) 'āvar ۱. = آوردن۲. آورنده؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بارآور، سودآور، شرمآور، ننگآور.