کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادیه نشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بَادِ
فرهنگ واژگان قرآن
باديه نشين - صحرا گرد - مسافر
-
Bedouin
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدوین، بدوی، بادیه نشین، عرب بیابانی
-
صحرانشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] sahrānešin کسی که در صحرا و در زیر چادر زندگی میکند؛ بادیهنشین؛ چادرنشین.
-
نایف
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāyef) (عربی) مرتفع ؛ (در اعلام) نام یکی از دلیران مردم نجد از بزرگان و رؤسای بادیه نشین .
-
متبادی
لغتنامه دهخدا
متبادی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بادیه نشین . (آنندراج ). روستائی و دهاتی و بیابانی . (ناظم الاطباء).
-
تبدی
لغتنامه دهخدا
تبدی . [ ت َ ب َدْ دی ] (ع مص ) به بادیه مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بادیه نشین شدن و از مردم بادیه گشتن . (از قطر المحیط). || پدید آمدن چیزی . (تاج الم...
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی .[ ب َ دَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بدو. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منسوب به بادیه . (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ) . بیابان باش . (بحر الجواهر). مردم صحرانشین . (غیاث اللغات ).آنکه در بادیه زندگانی کند. بادیه نشین . بادی . اعرابی . ...
-
تبادی
لغتنامه دهخدا
تبادی . [ ت َ] (ع مص ) (از «ب دو») مانند بادیه نشین گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشبه به اهل بادیه . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تبادی بعداوت ؛ تجاهر به آن . (از اقرب الموارد). آشکارا با هم دشمنی کردن . (منتهی الارب ) ...
-
اعاریب
لغتنامه دهخدا
اعاریب . [ اَ ] (ع اِ) علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه ، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبة الیه اعرابی و هو واحده . (منتهی الارب ). و رجوع به اعرابی شود. ج ِ اعراب . (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب . (مهذب الاسماء). اهل بادیه . باد...
-
بادی
لغتنامه دهخدا
بادی . (ع ص )(از «ب دو») پیدا و آشکار شونده . (از منتهی الارب ).- بادی الرأی ؛ ظاهر رای و آنانکه آنرا مهموز دانند آنرا از بدأت گیرند، و آن بمعنی اول رأی است . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). ظاهر رأی یا اول آن . (منتهی الارب ).|| برآینده بسوی با...
-
حاضر
واژگان مترادف و متضاد
۱. حی، شاهد، موجود ≠ غایب ۲. آماده، فراهم، مهیا، دردسترس ≠ نامهیا ۳. مستعد ≠ نامستعد ۴. اکنون، زمان حال ≠ گذشته ۵. شهرنشین ≠ بادیه نشین، بادی ۶. در دسترس
-
وبری
لغتنامه دهخدا
وبری . [ وَ ب َ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به وبر. بادیه نشین . چادرنشین . صحرانشین . مقابل مدری . بدوی . بیابان باشی . || منسوب به وبر به معنی پشم . (الانساب سمعانی ).
-
تخته قاپو
لغتنامه دهخدا
تخته قاپو. [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دهقان . که در خانه زندگی کند. شهری . روستایی . روستانشین . حضری . قراری . شهرنشین . ساکن حضر. ساکن شهر. شهرباش . مَدَری ، مقابل بدوی و بادی و بادیه نشین .
-
تلغوده
لغتنامه دهخدا
تلغوده .[ ت َ دَ ] (ع اِ) ریشه ای که بطور متوسط شبیه سیب زمینی است ولی طعمی ناگوار دارد و عرب بادیه نشین در هنگام ناداری و سختی آن را خورند. (از دزی ج 1 ص 151).
-
علیلة
لغتنامه دهخدا
علیلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) بنت کُمَیت . وی از زنان عابد عرب و بادیه نشین بود که درباره ٔ عبادت وزهد او داستانها گویند. رجوع به اعلام النساء عمررضاکحالة چ 2 ج 3 ص 343، و صفةالصفوه ٔ ابن جوزی شود.