کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادید
لغتنامه دهخدا
بادید. (ص ) آشکارا و هویدا و ظاهراً و بطور وضوح . (ناظم الاطباء). بمعنی پدید یعنی ظاهر و نمایان . (شعوری ج 1 ورق 156): اما بعد از آن ازآل بوبکر و آل عثمان و آل عمر هرگز هیچ بادید نیامد. (کتاب النقض ص 477). کاروانهای تجار و ارباب بضاعت روی بکار آوردند...
-
واژههای مشابه
-
بادید آمدن
لغتنامه دهخدا
بادید آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . ظاهر شدن . آشکار شدن . رجوع به بادید و شواهد آن شود.
-
بادید آوردن
لغتنامه دهخدا
بادید آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهود ساختن . ظاهر ساختن . نمودار کردن : منصور فرمود تا مهندسان خطها درکشیدند و کویها و بازارها و مسجد جامع بادید آوردند... و قصرها و ایوانها و روستایها از بیرون شهر رقم زدند و باغها و آسیاها همچنین بادید آوردند. (م...
-
بادید کردن
لغتنامه دهخدا
بادید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . نمودار کردن . ظاهر ساختن .
-
Visual Flight Rules, VFR
مقررات پرواز بادید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] مقررات ناظر بر پرواز با استفاده از نقشۀ هوایی منطبق با زمین و نشانههای زمینی متـ . پرواز با دید
-
جستوجو در متن
-
عرق سوزه
لغتنامه دهخدا
عرق سوزه . [ ع َ رَ زَ / زِ ] (اِ مرکب )جوش خرد سرخ که از اثر خوی بر اندام بادید شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرق سوز. رجوع به عرق سوز شود.
-
وادید
لغتنامه دهخدا
وادید. (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) سرکشی در کار. (آنندراج ). || بازدید : بعبرت [ بین ] جهان را تا کند قطع امید از توکه دیدنهای رسمی را ز پی وادید میباشد. صائب (ازآنندراج ).رجوع به وادیدن و بازدیدن شود. || (ص ) پدید. بادید : به یک ساعت صدهزار نور در د...
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اَ ] (ع مص ) خداوند شتران بسیار شدن . || بی نیاز شدن شتران و غیر آن از آب بسبب گیاه تر خوردن . || اباله ، یعنی زه و طوقه ساختن برای چاه . || غالب و قوی گردیدن . || شتران چرنده برای کسی بادید کردن . || دانا و ماهر شدن بکار شتر و گوسپند. استاد ...
-
باز دیدار آمدن
لغتنامه دهخدا
باز دیدار آمدن . [ زِ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . بادید آمدن . ظاهر شدن . پیدا شدن . دوباره بچشم خوردن : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد و اسباب رفاهیتی که منصرم بود، باز دیدار آمد. (المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان ص 29، 30).
-
غازانی سفلی
لغتنامه دهخدا
غازانی سفلی . [ س ُ لا ] (اِخ ) (نهر...) نهری از شعب فرات بنام نهر غازانی سفلی . مؤلف تاریخ غازانی گوید : و در حدود مشهد سیدی ابوالوفا رحمةاﷲ علیه که هم چنین بیابان بی آب بود ودر مشهد آب شیرین جهت خوردن نه ، سالی پادشاه اسلام خلداﷲ ملکه در آن صحرا ب...
-
پ
لغتنامه دهخدا
پ . (حرف ) پ ِ یا پی یا باء معقوده یا باء فارسی ، نشانه ٔ حرف سیم است از حروف تهجی و آن یکی از حروف شفوی است . و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و در تعریب به باء و فاء بدل شود چون اَپرویژ اَبرویز (لقب خسرو دوم ) و پرگار و پالوده . فرجار...
-
مکار
لغتنامه دهخدا
مکار. [ م َک ْ کا ] (ع ص ) فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار فریبنده و پرمکر و پرحیله و فریبنده و غدار و عیار. (ناظم الاطباء). بسیار مکر. مَکور. (از اقرب الموارد). محیل . گربز. بسیار حیله گر. غَرّار. چاره گر. پرفن . (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
دادمهر
لغتنامه دهخدا
دادمهر. [ م ِ ] (اِخ ) فرزند ذوالمناقب اصفهبد فرخان بزرگ و نواده ٔ دابویه سومین از ملوک گاوباره ٔ طبرستان . وی دوازده سال پادشاهی کرده است و معاصر خلفای اخیر بنی امیه بود.ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان آرد: و بعد از او (اسفهبد) دادمهر که مهتر پسر او ب...