کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادۀ اَبَرنواختر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باده
واژگان مترادف و متضاد
ساغر، شراب، صهبا، مسکر، مشروب، مل، می، نبیذ، سلاف
-
باده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bātak] bāde نوشابۀ مستیآور؛ شراب؛ می: ◻︎ بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست (حافظ: ۵۶).〈 باده کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] باده نوشیدن؛ باده خوردن.
-
باده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: بوادَة] (تصوف) [قدیمی] bādeh هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد.
-
باده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - شراب ، می . 2 - نوا و آهنگی از موسیقی قدیم .
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ ] (اِخ ) بادای . نام کودکی از ملازمان اونک خان که موجب نجات چنگیزخان از مرگ حتمی شد. رجوع به جهانگشای جوینی چ 1329 هَ . ق . لیدن ج 1 ص 27 شود.
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری است که از انگور تازه بگیرند و در عربی خمر گویند. (شعوری ج 1 ورق 190).شراب و می را گویند. (شر...
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دَ / دِ ] (اِ) چوبدستی .- کُردباده ؛ چماق کردان . باهوی کردها : کسی باید آنگه که تو باده خوری که آرد سوی مرز تو کردباده . سوزنی .رجوع به باهو و باهوی کرد شود.
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. در 19هزارگزی باختر زاغه و 6هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد در دامنه واقعست . هوایش معتدل و دارای 572 تن سکنه میباشد که بلهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند. آبش از سراب باد...
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. در 30هزارگزی شمال خاوری بروجرد بکنار راه مالرو پیری در، به بیدکلمه در جلگه واقعست . هوایش معتدل و دارای 217 تن سکنه میباشد که بلهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند.آبش از رودخانه و محصولش غلات و...
-
باده
دیکشنری فارسی به عربی
نبيذ
-
نوش باده
لغتنامه دهخدا
نوش باده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوش باد. رجوع به مدخل قبل شود.
-
نوشین باده
لغتنامه دهخدا
نوشین باده . [ شیم ْ دَ / دِ ] (اِخ ) نام نوائی از موسیقی از مخترعات باربد. (جهانگیری ). لحن بیست وهشتم است از سی لحن باربد و نام نوائی است از موسیقی . (برهان قاطع). در فهرستی که نظامی در خسرو و شیرین برای سی ویک لحن باربدی آورده لحن بیست وچهارم است ...
-
غم باده
لغتنامه دهخدا
غم باده . [ غ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بیماریی بود که بسبب غم خوردن بسیار عارض شود. (برهان قاطع). ظاهراً همان غم باد است . رجوع به غم باد شود. و در حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین آمده : ظاهراً غم باره است ، بمعنی کسی که بسیار غم خورد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ ...
-
باده پالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بادپالا› [قدیمی] bādepālā آنچه شراب را با آن صاف کنند.
-
باده پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bādeparast ۱. بادهنوش؛ شرابخوار.۲. کسی که نوشیدن باده را بسیار دوست دارد؛ میپرست: ◻︎ به پیری به مستی میازید دست / نه نیکو بُوَد پیر بادهپرست (فردوسی: ۲۱۷۵).