کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادکش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادکش کردن
لغتنامه دهخدا
بادکش کردن . [ ک َ / ک ِک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن خون را بسوی جلد بوسیله ٔ بادکش یا شاخ یا استکانی که هوای آنرا بیرون کرده باشند، با مکیدن یا سوختن پنبه و یا چیز دیگر در آن . || حجامت کردن .
-
واژههای مشابه
-
بادکش فراشی
لغتنامه دهخدا
بادکش فراشی . [ ک َ / ک ِ ش ِ ف َرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از بادکش بزرگ . (آنندراج ).
-
Trematoda
بادکشویسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] ردهای از پهنکرمتباران که لولۀ گوارش آنها معمولاً دارای دو شاخۀ اصلی و یک بادکش پیشین و یک بادکش پسین هستند؛ این جانوران انگل مهرهداران هستند و تکوین آنها غیرمستقیم است؛ اولین میزبان آنها حلزونی از نرمتنتباران و میزبان نهاییشان یک...
-
جستوجو در متن
-
کوزه انداختن
لغتنامه دهخدا
کوزه انداختن . [ زَ/ زِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) بادکش کردن با کوزه های دهان فراخ کوچک . بادکش با کوزه های خرد کردن ، و بیشتر این عمل با زنان که خون از ایشان بسیار رود، کنند و کوزه به کمرشان اندازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
cup
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فنجان، جام، پیاله، حجامت، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن
-
cups
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فنجان، جام، پیاله، حجامت، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن
-
حجامت
فرهنگ فارسی معین
(حِ مَ) [ ع .حجامة ] (مص م .) بادکش کردن و خون گرفتن از بدن از طریقِ مکیدن به وسیلة شاخ و تیغ زدن بر محل مکیده شده .
-
مصرفات
لغتنامه دهخدا
مصرفات . [ م ُ رِ / م ُ ص َرْ رِ ] (ع اِ) (اصطلاح داروسازی ) از قدیمی ترین وسایل درمان درد است . بقراط بدون اینکه به علت تأثیر آنها اشاره کند خواص آنها را یادآوری کرده و در کتب طبی قرون مختلف انواع مصرفات به تفصیل ذکر شده است و امروز نیز بیش از هر ز...
-
مگس
لغتنامه دهخدا
مگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، ...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...