کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بادله
/bādele/
معنی
۱. نوعی پارچۀ زربفت.
۲. رشتههای طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] ‹بادلی› [قدیمی] bādele ۱. نوعی پارچۀ زربفت.۲. رشتههای طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند.
-
بادله
لغتنامه دهخدا
بادله . [ دِ ل َ ] (اِخ ) نهریست به مازندران نزدیک شاطرگنبد و محله ٔ لالم و فولادمحله . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو چ 1342 هَ . ق . ص 58 و 123 و 162). رجوع به باوَل شود.
-
بادله
لغتنامه دهخدا
بادله . [ دِ ل َ / ل ِ ] (از هندی ، اِ) لفظ هندی است بمعنی تار نقره که با طلا اندوده پهن سازند و جامه ها بدان بافند و پوشنده ٔ این قسم جامه را بادله پوش خوانند. سیدحسین خالص گوید : برخورد چنان گرم که آتش بدلم زدچون شعله سراپا ز طلا بادله پوشی . (آنند...
-
واژههای مشابه
-
بادلة
لغتنامه دهخدا
بادلة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) گوشت میان بغل وآن ِ پستان . ج ، بادل . (مهذب الاسماء). گوشت پاره ای است مابین بغل و بن پستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به بادل شود. (ناظم الاطباء). || گوشت درون ران . (از تاج العروس ). و رجوع به بَأدِلة شود.
-
بأدلة
لغتنامه دهخدا
بأدلة. [ب َءْ دَ ل َ ] (ع اِ) رفتاری است شتاب . (منتهی الارب ). || گوشت میان بغل و بن پستان . گوشت پستان . ج ، بآدِل . (منتهی الارب ). و رجوع به بأزلة شود.
-
بادله دره
لغتنامه دهخدا
بادله دره . [ دِ ل ِ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری که در 39هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و 3هزارگزی جنوب رودخانه ٔ نکا واقعست . سرزمینی است کوهستانی دارای جنگل با هوائی معتدل مرطوب . دارای 50 تن سکنه میباشد که به له...
-
بادله دوز
لغتنامه دهخدا
بادله دوز. [ دِ ل َ / ل ِ] (نف مرکب ) آنکه با تار نقره (بادله ) لباس دوزد.
-
بادله دوزی
لغتنامه دهخدا
بادله دوزی . [ دِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) یراق بادله به جامه دوختن . یراق دار کردن جامه .
-
بادله کوه
لغتنامه دهخدا
بادله کوه . [ دِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه سورتجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . در 36هزارگزی خاور کیاسرقرار دارد. منطقه ای است کوهستانی سردسیر با 640 تن سکنه که بلهجه ٔ مازندرانی تکلم میکنند. آبش از چشمه سار و محصولش غلات و ارزن و شغل مر...
-
جستوجو در متن
-
بادل پوش
لغتنامه دهخدا
بادل پوش . [ دِ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ لباس و جامه ٔ بادله . (آنندراج : بادله ).
-
لالیم
لغتنامه دهخدا
لالیم . (اِخ ) (محله ...) موضعی بین جنوب شرقی و مشرق نهر بادله در مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 58).
-
ارومش
لغتنامه دهخدا
ارومش . [ ] (اِ) تأویل این خبر آن باشد که حسنات بر اعواض کنند یعنی اعواض آلام او (ظالم ) بردارند و بمظلوم دهند، چه بادله ٔ عقل درست شده است که بعمل کسی دیگری را ثواب ندهند و نیز بادله ٔ شرع از قرآن و اخبار مقطوع علیها، لابد این خبر را تأویل باید و ...
-
مبادلة
لغتنامه دهخدا
مبادلة. [ م ُ دَ ل َ ] (ع مص ) معاوضه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). با یکدیگر بدل کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بادله ُ مبادلةو بدالاً؛ داد آن را مثل آنچه از وی گرفته بود و بادلته مبادلة؛ گرفتم آن را به جای وی . (ناظم الاطباء).- م...