کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بادفر
/bādfar/
معنی
۱. فرفره.
۲. بادبزن.
۳. آنچه با وزش باد دور خود میچرخد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
فرفره
دیکشنری
blade, vane
-
جستوجوی دقیق
-
بادفر
واژگان مترادف و متضاد
فرفره
-
بادفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بادفره، بادپر، بادپره› [قدیمی] bādfar ۱. فرفره.۲. بادبزن.۳. آنچه با وزش باد دور خود میچرخد.
-
بادفر
لغتنامه دهخدا
بادفر. [ ف َ ] (اِ مرکب ) جزا و مکافات بدی را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پاداش . (هفت قلزم ). مکافات بد که بادافرا گویند. (شعوری ج 12 ورق 160). جزا و مکافات بدی . (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه و بادافرا و بادفراه شود. || بازیچه ٔ اطفا...
-
جستوجو در متن
-
بادفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bādfare = بادفر
-
یرمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] yarma' ۱. بادفر؛ فرفره.۲. سنگریزۀ سفید درخشان.
-
بادپره
لغتنامه دهخدا
بادپره . [ پ َرَ / رِ ] (اِ مرکب ) تراشه ٔ چوب را گویند که در وقت تراشیدن چوب بریزد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی : بادفر) (ناظم الاطباء). رجوع به بادفر شود.
-
فرفره
فرهنگ فارسی معین
(فِ فِ رِ)(اِ.)هر چیز سبک و پردار که توسط باد دور خود بچرخد،بادفر و فرفروک نیز گفته اند.
-
شیربانگ
لغتنامه دهخدا
شیربانگ . (ص مرکب ) دارای بانگ شیر. که بانگی چون شیر دارد. || (اِ مرکب ) فرفره . بادفر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فرفره شود.
-
بادریه
لغتنامه دهخدا
بادریه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) نوعی از بادکش چوبین که در سقف خانه بیاویزند. (آنندراج ). بادزن بزرگی از چوب که بسقف آویزان کنند وچون آنرا بجنبانند مگسها را بیرون کرده و هوای آنجارا تجدید نماید و آنرا بادفر نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادفر و بادآف...
-
بادپر
لغتنامه دهخدا
بادپر. [ پ َ ] (ص مرکب ) شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان ). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود. || (اِ مرکب )چوبی را گویند که سر آن از دیوار و عمارت بیر...
-
فرفروک
لغتنامه دهخدا
فرفروک . [ ف َ ف َ ] (اِ) بادفر و آن چیزی است که اطفال از چوب تراشند و ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا بر روی زمین گردان شود. (برهان ). با فرفر و فرفره قیاس کنید. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
قرصافة
لغتنامه دهخدا
قرصافة. [ ق ِ ف َ ] (ع اِ) بادفر که بازیچه است کودکان را از جرم مدور وجز آن که گرد گردد. || (ص ) زن و ناقه ٔ گرداندام ، چنانکه گوئی گوی چوگان است . (منتهی الارب ).- قاصّة قرصافة ؛ بازی است عرب را. (منتهی الارب ).
-
بادبر
لغتنامه دهخدا
بادبر. [ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد که از چوب تراشند و اطفال ریسمانی در آن پیچند و از دست رها کنند تابر زمین گردان شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به بادفر و مترادفات آن در بادآفراه شود . بازیچه ای است طفلان را. (انجمن آرا).
-
فرفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرفرو، فرفروک› ferfere نوعی اسباببازی کاغذی سبک و پرهدار که بر اثر جریان باد دور خود میچرخد؛ بادفر: ◻︎ با بیقرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱: ۴۳۰).