کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادش
لغتنامه دهخدا
بادش . [ دِ ] (اِ) بمعنی بادژ است و آن سرخی بسیاهی مایل باشد که در روی مردم بهم رسد و آنرا بعضی سرخ باد میگویند و بعضی مقدمه ٔ جذام میدانند. (برهان ) (آنندراج ). بادشکام . بادشنام . بادشفام . بادژو. سرخی و کمودتی که در روی پدید آید مانند جذام . (ناظم...
-
واژههای مشابه
-
بادش خوابید
لهجه و گویش تهرانی
کوتاه آمد
-
جستوجو در متن
-
غرناطی
لغتنامه دهخدا
غرناطی . [ غ َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن احمدبن خلف انصاری ، معروف به ابن بادش نحوی . رجوع به احمدبن علی و ابن بادش شود.
-
بوجار لنجون
لهجه و گویش تهرانی
بوجار لنجان، کسی که هر طرف باد میاد، بادش میدهد،فرصت طلب.
-
دام اقباله
لغتنامه دهخدا
دام اقباله . [ م َ اِ ل ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بردوام بادش روی کردن دولت . پیوسته باد دولت و طالع و نیکبختی او.- دام اقباله العالی ؛ پیوسته بادش روی بدو نهادن دولت عالی .
-
ابوجعفر
لغتنامه دهخدا
ابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) کنیت احمدبن علی بن احمد غرناطی . رجوع به ابن بادش ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) غرناطی . رجوع به ابن بادش و رجوع به احمدبن علی بن احمدبن خلف ... شود.
-
بادژبام
لغتنامه دهخدا
بادژبام . [ دِ ](اِ مرکب ) بادژ باشد. رجوع به بادژ، بادش ، باددژنام ، بادژفام ، بادشکام ، بادشفام ، بادشوام ، بادشم شود.
-
بادشم
لغتنامه دهخدا
بادشم . [ ش َ ] (اِ) بادژفام است . رجوع به باددژنام ، بادژفام ، بادشکام ، بادشفام ، بادژبام ، بادشوام ، بادشنام ، بادش و بادژ شود.
-
باد کسی یا چیزی نشستن
لغتنامه دهخدا
باد کسی یا چیزی نشستن . [ دِ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب )از غرور و تکبر فرودآمدن . فروکش کردن : بادش نشست .
-
ثعیط
لغتنامه دهخدا
ثعیط. [ ث َ ] (ع اِ) خاک خرد. || ریگ تنک که بادش از جائی به جائی برد.
-
شوم بخت
لغتنامه دهخدا
شوم بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . تیره بخت . سیاه بخت . شوربخت . (یادداشت مؤلف ) : سپهبد چه پرسد از آن شوم بخت که نه کام بادش نه تاج و نه تخت .فردوسی .
-
دشتی
لغتنامه دهخدا
دشتی . [ دُ ] (حامص ) دشت بودن . بدی . زشتی . وحید دستگردی دشتی را در بیت ذیل از نظامی به معنی فوق آورده است ولی آن قابل تأمل است : مطیعش را ز می پر باد کشتی چو یاغی گشت بادش تیزدشتی .نظامی .