کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادستر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بادستر
/bādastar/
معنی
= بیدستر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bādastar = بیدستر
-
بادستر
لغتنامه دهخدا
بادستر. [ دَ ت َ ] (اِ) بیدستر. قاسطر. قُضاعه . سَگلابی . سگ آبی . (برهان ). بادُستر. (دزی ج 1 ص 47). حیوان آبی که جند رااز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیدستر شود.
-
جستوجو در متن
-
سکلابی
لغتنامه دهخدا
سکلابی . [ س َ ] (اِ) قضاعة. بیدستر. بادستر. سگ آبی . (دزی ج 1 ص 668). سگ لابی . سگلاوی . رجوع به همین کلمات و بیدستر شود.
-
جند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: گُند] [قدیمی] jond بیضه؛ خایه.〈 جندِ بیدَستَر (بیدست، بادستر): کیسهای غدهمانند در زیر پوست شکم بیدستر (نر و ماده) که در طب قدیم برای رفع تشنج و دردهای عصبی به کار میرفت؛ هزدگند؛ آشبچگان؛ خزمیان.
-
بیدستر
لغتنامه دهخدا
بیدستر. [ دَ ت َ ] (اِ مرکب ) (از: بی + دست + ار = اره ، بی اره ) (فرهنگ فارسی معین ).نام حیوانی است بحری که هم در آب و هم در خشکی زندگانی تواند نمود و خصیه ٔ او را آش بچگان (خایه ٔ سگ آبی ) گویند و بترکی آن جانور را قندز خوانند. (برهان ).نام حیوانی ...
-
غابانک
لغتنامه دهخدا
غابانک . [ ن َ ] (اِ) شابانک . شاهبانک . شاهباپک . شابابک . شاهنانج . شابالج . شاهبابک . شابانج . شاه بانج . شافامج . معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الادویه ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع ذیل شابانک نویسد: «بدانکه مرادف این لفظ، شابابک [ ...
-
غاریقون
لغتنامه دهخدا
غاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زای نقطه دار آمده است . (برهان قاطع). یعزی استخراجه الی افلاطون و هو رطوبات تتعفن فی باطن ما...