کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادروج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بادروج
/bādruj/
معنی
نوعی ریحان با برگهای ریز، شاخههای باریک، و گلهای سرخرنگ؛ ریحان کوهی؛ ترۀ خراسانی؛ بورنگ؛ بوینگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادروج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بادروگ، بادرویه، بادرو› (زیستشناسی) bādruj نوعی ریحان با برگهای ریز، شاخههای باریک، و گلهای سرخرنگ؛ ریحان کوهی؛ ترۀ خراسانی؛ بورنگ؛ بوینگ.
-
بادروج
لغتنامه دهخدا
بادروج . (اِ) گل بستان افروز باشد و بوییدن آن عطسه آورد و گزیدن عقرب را نافع باشد و آنرا بعربی ضومر و مفرح القلب المحزون خوانند و بعضی گویند ریحان کوهی است . (برهان ). گل بستان افروز و گیاه خوشبوئی که ریحان کوهی و تره ٔ خراسانی نیز گویند. (ناظم الاطب...
-
واژههای مشابه
-
بادروج ابیض
لغتنامه دهخدا
بادروج ابیض . [ ج ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تخم شربتی . تخم ریحان جبلی . رجوع به ریحان جبلی شود. دانه های سیاه ریحان سبز بنام تخم شربتی یا بادروج ابیض مشهور است . (گیاه شناسی گل گلاب چ 1324 هَ . ش . دانشگاه طهران ص 249).
-
بادروج بویه
لغتنامه دهخدا
بادروج بویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به بادروزبویه شود.
-
جستوجو در متن
-
بادرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bādru = بادروج
-
بورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بوینگ› (زیستشناسی) [قدیمی] burang = بادروج
-
حرک
لغتنامه دهخدا
حرک . [ ] (ع اِ) بادروج را به تازی الحرک گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به بادروج شود.
-
بادروک
لغتنامه دهخدا
بادروک . (اِ) بادروگ . اصل کلمه بادروج یا بادروح است . رجوع به بادروج ، و شعوری ج 1 ورق 171 و ناظم الاطباء شود.
-
باذروج
لغتنامه دهخدا
باذروج . [ ذَ ] (معرب ، اِ) گیاهی معطر و بادروج . (ناظم الاطباء). ریحان کوهی . باذرنجبویه . بادروج . بارنگ . حوک . ریحان جبلی . باذروق . باذرو.
-
اوقیمون
لغتنامه دهخدا
اوقیمون . [ اَ] (اِ) اوقیمن . بادروج . حوک . رجوع به اوقیمن شود.
-
ضومر
لغتنامه دهخدا
ضومر. [ ض َ م َ ] (ع اِ) حوک . حوک خوانند و آن بادروج است . (اختیارات بدیعی ). بادروج . (فهرست مخزن الادویه ). || گل بستان افروز است و آن را تاج خروس هم می گویند و بوییدن آن عطسه آورد. (برهان ).
-
صومر
لغتنامه دهخدا
صومر. [ ص َ م َ ] (ع اِ) درخت ریحان کوهی . (منتهی الارب ). مصحف ضومر است . رجوع به ضومر و بادروج شود.
-
باذرنجه
لغتنامه دهخدا
باذرنجه . [ ذَ رَ ج َ ] (معرب ، اِ) بادروج . باذرنجویه . رجوع به دزی ج 1 شود.