کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادام دره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادام دره
لغتنامه دهخدا
بادام دره . [ دَ رِ / دَرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند در 51هزارگزی شمال باختری قاین . منطقه ای است کوهستانی با آب و هوائی متعدل و 40 تن سکنه . آبش از قنات است . محصولش غلات و زعفران میباشد. شغل مردمش مالداری وراهش ...
-
واژههای مشابه
-
گل بادام
لغتنامه دهخدا
گل بادام . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی شمال باختری قوچان و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی قوچان به شیروان . هوای آن معتدل و دارای 5 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل ا...
-
گل بادام
لغتنامه دهخدا
گل بادام . [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف وشکوفه ٔ بادام را نیز گویند. (آنندراج ) : همه چشمه ز چشم آن گل اندام گل بادام و در گل مغز بادام . نظامی .ما را نگه چشم تو از چشم تو خوشتربادام صفایی گل بادام ندارد. صائب (از آنندراج ). || کنایه از...
-
کند بادام
لغتنامه دهخدا
کند بادام . [ ک َ ] (اِخ ) (به فتح کاف به ضبط یاقوت ) و آن را کند نیز گویند و ازآنجا بادام بسیار خیزد و معنای آن قریه ٔ بادام است .(یاقوت از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو مغز کند بادامی و مادام به مغز آرد بها بادام کندی . سوزنی .رجوع به کند شود.
-
غبیده بادام
لغتنامه دهخدا
غبیده بادام . [ غ ُ ب َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) قسمی نان شیرینی با بادام . || رجوع به قبیده شود. || سنجد. رجوع به سنجد شود. غُبَیرا.
-
بادام بن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bādāmbon درخت بادام.
-
بادام چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bādāče(a)šm آنکه چشمانی شبیه بادام دارد: ◻︎ در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدهست / بادامچشم و پستهدهان و شکرسخن (سعدی۲: ۵۳۷).
-
بادام خاکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bādāmxāki = بادامزمینی
-
بادام زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bādāmzār زمینی که در آن درخت بادام بسیار کاشته باشند؛ بادامستان.
-
بادام زمینی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bādāmzamini گیاهی یکساله با پوستهای زرد و سخت، مغز خوراکی و روغنی که بودادۀ آن بهعنوان تنقلات مصرف میشود؛ بادامخاکی؛ پستۀ زمینی؛ پستۀ کوهی؛ پستۀ شامی؛ آراشید.
-
بادام سوخته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bādāmsuxte نوعی شیرینی که با مغز بادام و شیرۀ شکر تهیه میشود.
-
بادام کاغذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. چینی. فارسی] (زیستشناسی) bādāmkāqazi نوعی بادام با پوست نازک.
-
بادام هندی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bādāmhendi درختی با برگهای بیضیشکل و گلهای سفید که مصرف دارویی دارد.
-
دم بادام
لغتنامه دهخدا
دم بادام . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه . آب از سراب فش .سکنه ٔ آن 194 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).