کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادام تک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بادام سیه
لغتنامه دهخدا
بادام سیه . [ م ِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مخفف بادام سیاه . بادامهائی که بر تابوت مرده اندازند. (غیاث ). رجوع به بادام سیاه شود. || کنایه ازچشم محبوب باشد. (غیاث ). رجوع به بادام سیاه شود.
-
بادام شیرین
لغتنامه دهخدا
بادام شیرین . [ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی بادام که مغز آن شیرین باشد. مقابل بادام تلخ .
-
بادام قندی
لغتنامه دهخدا
بادام قندی . [ م ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از حلویات است . (فرهنگ نظام ).
-
بادام کاغذی
لغتنامه دهخدا
بادام کاغذی . [ م ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی بادام که قسمت چوبی شده ٔ روی مغز استحکام زیادی ندارد و با فشار انگشت نیز شکسته شود. بادام منقی . رجوع به بادام شود.
-
بادام کوهی
لغتنامه دهخدا
بادام کوهی . [ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از بادام است که در کوهسار پیدا می شود بغایت گرم وترش است . (آنندراج ) (شعوری ج 1 ورق 197). همان بخورک است . (شرفنامه ٔ منیری ). ارژن . رجوع به ارژن شود.
-
بادام هندی
لغتنامه دهخدا
بادام هندی .[ م ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از درختان میوه و زینتی است که از خارج وارد کشور شده و در باغهای بندرعباس و چاه بهار کاشته شده است . (درختان جنگلی ایران ثابتی چ 1326 هَ . ش . دانشگاه طهران ص 49). کارون زنگی . لوز هندی . بیدام .
-
بادام بن
لغتنامه دهخدا
بادام بن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت بادام : آستین نسترن پر بیضه ٔ عنبر شوددامن بادام بن پر لؤلؤفاخر شود. منوچهری .بادام بنان مقنعه بر سر بدریدندشاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.منوچهری .
-
بادام بوره
لغتنامه دهخدا
بادام بوره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قسمی شیرینی .
-
بادام تره
لغتنامه دهخدا
بادام تره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از نوع ریحان ،قسمی علف خوشبوست . بقله ٔ خراسانی . (بحر الجواهر).
-
بادام تلخ
لغتنامه دهخدا
بادام تلخ . [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 30هزارگزی جنوب خاوری بیرجند در دامنه واقعست .آب و هوایش معتدل و دارای 27 تن سکنه میباشد. آبش از قنات و محصولش میوه و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است . مزارع خارست...
-
بادام تلخه
لغتنامه دهخدا
بادام تلخه . [ ت َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب )بادامی که مغزش تلخ باشد. رجوع به بادام تلخ شود.
-
بادام چالوق
لغتنامه دهخدا
بادام چالوق . (اِخ ) دهی است جز دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه در 32هزارگزی شمال خاور مرکز بخش و 18هزارگزی راه عمومی بردسیر.دارای 400 تن سکنه است . آبش از چشمه سار و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالیش قالیچه و جاجیم بافی و راهش مالرو میباش...
-
بادام چشم
لغتنامه دهخدا
بادام چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشمان کشیده همچون بادام دارد : ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب در غم عشق تو چیست چاره ٔ این مستمند؟ سوزنی .بسی بادام چشمانند بدام مرغ حیرانندبسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی . خاقانی .در هیچ بوستان چو تو...
-
بادام دره
لغتنامه دهخدا
بادام دره . [ دَ رِ / دَرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند در 51هزارگزی شمال باختری قاین . منطقه ای است کوهستانی با آب و هوائی متعدل و 40 تن سکنه . آبش از قنات است . محصولش غلات و زعفران میباشد. شغل مردمش مالداری وراهش ...
-
بادام زار
لغتنامه دهخدا
بادام زار. (اِ مرکب ) جائی که در آن بادام کارند. بادامستان . رجوع به بادامستان شود.