کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادام توا م پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بادام زار
لغتنامه دهخدا
بادام زار. (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر در 5هزارگزی خاور خورموج و 6هزارگزی راه فرعی خورموج به کنگان . سرزمینی است جلگه با آب و هوائی گرم و صد تن سکنه . آبش از چاه ، محصولش غلات ، خرما و شغل مردمش زراعت میباشد. راهش فرعی اس...
-
بادام سفال
لغتنامه دهخدا
بادام سفال . [ س ُ ] (اِ مرکب ) پوست زبرین بادام . بخش قشری و ظاهری میوه ٔ درخت بادام که خوراکی نیست . در صورتی که میوه ٔ بادام نارسیده باشد (اوائل بهار) میوه ٔ نارس را بنام چغاله بادام عرضه میکنند که در اینصورت قسمت قشری سبزرنگ آن نیز خورده میشود.
-
بادام سوخته
لغتنامه دهخدا
بادام سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قسمی شیرینی و آن مغز بادام آلوده به نبات سوخته باشد.
-
بادام شیرین
لغتنامه دهخدا
بادام شیرین . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . در 60هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 5هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه - دارزین واقعست و دارای 27تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
بادام شیرین
لغتنامه دهخدا
بادام شیرین . (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد در 3هزارگزی شمال الشتر و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آبادبه الشتر. در دامنه واقع است . هوایش سرد با 150 تن سکنه . آبش از سراب و محصولش غلات ، حبوبات و شغل مردمش زراعت ، گله د...
-
بادام شیرین
لغتنامه دهخدا
بادام شیرین . (اِخ ) دهی است ازدهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 30هزارگزی شمال باختری نورآباد و 15هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به هرسین کرمانشاه واقع است . منطقه ای تپه ماهوریست . آب و هوایش سرد و دارای 60 تن سکنه میباشد. آبش از ...
-
بادام صفت
لغتنامه دهخدا
بادام صفت . [ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند بادام . همچون بادام : بادام صفت ز سرخ بیدی یابم به برهنگی سپیدی .(منسوب به نظامی ).
-
بادام فروش
لغتنامه دهخدا
بادام فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ بادام . آنکه بادام فروشد. لَوّاز. (منتهی الارب ).
-
بادام لق
لغتنامه دهخدا
بادام لق . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوده چناران بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد در 30هزارگزی جنوب خاوری بجنورد سر راه شوسه ٔ قدیمی بجنورد به قوچان . منطقه ای است کوهستانی ، سردسیر با 403 تن سکنه . آبش از چشمه سار ومحصولش غلات ، بنشن و شغل مردمش زرا...
-
بادام نو
لغتنامه دهخدا
بادام نو. [ ] (اِخ ) منزلی است بنزدیکی قریه ٔ کرخ . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 3 شود.
-
بادام یار
لغتنامه دهخدا
بادام یار. (اِخ ) دهی است جزء دهستان گاوگان بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، در 12هزارگزی جنوب خاوری دهخوارقان و 12هزارگزی شوسه ٔتبریز - دهخوارقان قرار دارد. منطقه ای است جلگه ای ومعتدل با 252 تن سکنه . آبش از چشمه و محصولش غلات ، توتون ، بادام ، کنجد و ...
-
پشت بادام
لغتنامه دهخدا
پشت بادام . [ پ ُ ] (اِخ ) رجوع به رباط پشت بادام شود.
-
پست بادام
لغتنامه دهخدا
پست بادام . [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) موضعی در جنوب بیابانک . ظاهراًصورتی از پشت بادام باشد. رجوع به پشت بادام شود.
-
چغاله بادام
لغتنامه دهخدا
چغاله بادام . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بادام نارس . بادام مغزنبسته . بادام نورسی که هنوز پوست و مغز آن سفت و سخت نشده و کودکان یا بزرگسالان بخوردن آن راغبند. اخکوک . (در تداول روستائیان خراسان ).
-
خبیده بادام
لغتنامه دهخدا
خبیده بادام . [ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) سنجد. (از ناظم الاطباء).