کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باداد
/bādād/
معنی
دادگر؛ عادل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باداد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bādād دادگر؛ عادل.
-
جستوجو در متن
-
نیکوکنش
لغتنامه دهخدا
نیکوکنش . [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوئی کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نکوکار. نیکوکردار : جهاندار باداد نیکوکنش فشاننده ٔ گنج بی سرزنش .فردوسی .
-
شاپورگرد
لغتنامه دهخدا
شاپورگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری که بنای آن به شاپور اول منسوب است : یکی شارسان نام شاپور گردکه گویند باداد شاپور کرد.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2006).
-
فشاننده
لغتنامه دهخدا
فشاننده . [ ف َ / ف ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) فروریزنده . نثارکننده : جهاندار باداد نیکوکنش فشاننده ٔ گنج ، بی سرزنش . فردوسی . || فروبارنده . فروریزنده : فزاینده ٔ باد آوردگاه فشاننده ٔ خون ز ابر سیاه .فردوسی .
-
بارای
لغتنامه دهخدا
بارای . (ص مرکب ) در اصل : بارأی . دانشمند. خردمند. صاحب رای نیکو : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم . فردوسی .بشاه جهان گفت بوزرجمهرکه ای شاه باداد و با رای و مهر. فردوسی .شکیبا و باهوش و رای و خردهزبر ژیان را بدام آورد. فردوسی...
-
داد ستدن
لغتنامه دهخدا
داد ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) انتصار. (ترجمان القرآن جرجانی ). انتصاف . (از منتهی الارب ). دادستاندن . حق خود گرفتن . دادگرفتن : دادگر شاه عاجز بادادنتواند ستد نه یارد داد. سنائی .لشکر امیرنصر بشمشیر انتصار،داد از لشکر منتصر بستدند و عاقبت ایش...
-
آمیزش
لغتنامه دهخدا
آمیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آمیختن . مزاج . مزج . امتزاج . خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب : جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچه ٔ بط را نیاموزد شناه . سنائی .مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟ ناصرخسرو. || خلطه . ...
-
تباک
لغتنامه دهخدا
تباک . [ ت َ ] (اِخ ) شهزاده ٔ جهرم که تابع اردشیر بابکان بود. (از فهرست ولف ص 235):یکی نامور بود نامش تباک ابا آلت و لشکر و رای پاک که بر شهر جهرم بد او پادشاجهاندیده باداد و فرمانروا.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1939).ولیکن پراندیشه شه از تباک دل...
-
سر پیچیدن
لغتنامه دهخدا
سر پیچیدن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). سرکشی کردن . (رشیدی ) : همان کن که پرسد ز تو کردگارنپیچی سر از شرم روز شمار. فردوسی .و گر سر بپیچم ز گفتار اوی هراسان شود دل ز آزار اوی . فردوسی .ببست...
-
نام کردن
لغتنامه دهخدا
نام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسمیه . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).اسما. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نام دادن . نام نهادن . نامیدن . اسم گذاشتن . نام گذاردن : ورا پادشه نام طلحند کردروان را پر از مهر فرزند کرد. فردوسی ....
-
خراد
لغتنامه دهخدا
خراد. [ خ َرْ را] (اِ) نامی بوده است که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند : چو برزین و چون قارن رزم زن چو خراد و کشواد لشکرشکن . فردوسی .و افراد زیر از مشهوران این نامند :1- نام مستعاری که اسفندیار بگاه رفتن بنزد ارجاسب بر خود نهاد : چه نامی بدو ...
-
داد
لغتنامه دهخدا
داد. (اِ) عدل . (برهان ). مَعدِلَه . (منتهی الارب ). بذل . (برهان ). قسط. نصفت . مقابل ستم . ظلم و جور. عدالت . (برهان ). نَصف . نِصف . نَصَف . (منتهی الارب ) : ای شهریار راستین ، ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیکخواه ،ای از همه شاهان گزین . دقیقی...
-
روشن روان
لغتنامه دهخدا
روشن روان . [ رَ / رُو ش َ رَ ] (ص مرکب ) صاف دل و تابان خاطر و زیرک و دارای فراست .(ناظم الاطباء). روشندل . روشن ضمیر. (یادداشت مؤلف ).که درونی روشن دارد. که دلی روشن دارد : گشادند لب کای سپهر روان جهاندار و باداد و روشن روان . فردوسی .به شادی بر پ...
-
مایه ور
لغتنامه دهخدا
مایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] (ص مرکب ) مالدار و دولتمند و مایه دار. (ناظم الاطباء). صاحب مایه . که سرمایه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوشتند کز روم صد مایه ورهمی باز خرند خویشان به زر. فردوسی .به خواهش گرفتند بیچارگان وزان مایه ور مرد بازارگان ....