کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باخته
/bāxte/
معنی
۱. شکستخورده در قمار.
۲. مغلوب در بازی.
۳. (صفت مفعولی) از دست داده شده؛ ازدسترفته.
۴. بازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاکباخته، مالباخته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. از دست داده، تلفشده ≠ برده
۲. شکست خورده
۳. منهزم
دیکشنری
lost
-
جستوجوی دقیق
-
باخته
واژگان مترادف و متضاد
۱. از دست داده، تلفشده ≠ برده ۲. شکست خورده ۳. منهزم
-
باخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bāxte ۱. شکستخورده در قمار.۲. مغلوب در بازی.۳. (صفت مفعولی) از دست داده شده؛ ازدسترفته.۴. بازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاکباخته، مالباخته.
-
باخته
فرهنگ فارسی معین
(تِ) (ص مف .) 1 - مغلوب در بازی . 2 - شکست خورده در جنگ . 3 - آن چه در قمار ببازند. ؛ پاک ~ کسی که همة دار و ندار خود را باخته و دارایی خود را از دست داده باشد.
-
باخته
لغتنامه دهخدا
باخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از باختن است : هزار کوفته ٔ دهر گشت ازو بمرادهزار باخته ٔ چرخ گشت ازو بمرام . فرخی .- امثال : حریف باخته با خود همیشه در جنگ است .- باخته دل ؛ کسی که دل از دست داده .- باخته رنگ ؛ کسی یا چیزی که لون اصلی خو...
-
واژههای مشابه
-
پاک باخته
فرهنگ فارسی معین
(تِ) ( اِ.) 1 - کسی که همة پول خود را باخته است . 2 - کسی که همه چیز خود را از دست داده است .
-
دل باخته
لغتنامه دهخدا
دل باخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) عاشق صادق . (آنندراج ). شیدا. شیفته . || ترسو و هراسناک و جبان . رجوع به دل باختن شود.
-
رنگ باخته
لغتنامه دهخدا
رنگ باخته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه یا آنچه رنگش را باخته باشد. کسی که رنگ چهره اش از ترس یا خشم یا بیماری پریده و بیرنگ شده باشد. رنگ پریده . رجوع به رنگ باختن و رنگ پریدن و رنگ پریده شود.
-
حواس باخته
لغتنامه دهخدا
حواس باخته . [ ح َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
-
دل باخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delbāxte عاشق؛ شیفته؛ فریفته؛ شیدا.
-
پاک باخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] pākbāxte ۱. کسی که همهچیز خود را از دست داده.۲. آنکه در قمار تمام دارایی خود را باخته باشد.
-
رنگ باخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] rangbāxte ۱. ویژگی کسی که رنگ چهرهاش از ترس، بیماری، یا علت دیگر پریده باشد.۲. پریدهرنگ؛ کمرنگشده؛ کهنه.
-
رنگ باخته
لهجه و گویش تهرانی
ترسیده،کهنه
-
پاک باخته
لهجه و گویش تهرانی
کسی که همه چیزش را از دست داده
-
disorganised capitalism
سرمایهداری سازمانباخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] در سرمایهداری پیشرفته رونـدی که بـه پـراکنش فـزاینـدۀ گـروههای اجتـماعـیـ اقتصادی میانجامد