کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باحورا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باحورا
/bāhurā/
معنی
گرمای سخت تموز؛ شدت گرما در تابستان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باحورا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: باحوراء، معرب. مٲخوذ از سریانی] [قدیمی] bāhurā گرمای سخت تموز؛ شدت گرما در تابستان.
-
باحورا
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) شدت حرارت در تموز است .
-
باحورا
لغتنامه دهخدا
باحورا. (اِ) لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی...
-
جستوجو در متن
-
باحوری
لغتنامه دهخدا
باحوری . (ص نسبی ) منسوبست به باحور یا باحورا، شدت گرمای تموز. روز بسیار گرم .- یوم باحوری ؛ روز بحران ، و مراد از آن بیست وچهار ساعت باشد. مولد است . روزی که بیمار را تغییری پدید آید. (ناظم الاطباء) : تبشهای باحوری از دستبردز روی هوا چرک ترّی سترد....
-
حاجر
لغتنامه دهخدا
حاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) منزلی است حاجیان را ببادیه براه مکه : از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند. خاقانی .و ظاهراً همان موضعی است که یاقوت ، در معجم البلدان درباره ٔ آن گوید: و هو [ ای الحاجر ] موضع قبل معدن النقره و قا...
-
باحور
لغتنامه دهخدا
باحور.(ع اِ) بخاری را گویند که در هوای گرم از زمین برخیزد. (برهان ). بخاری را گویند که زبر زمین خیزد. (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ). || بسیاری و سختی گرما. (برهان ). گرمای سخت . تموز. شدت گرما. (قطر المحیط). ایام باحور، ایام باحورا؛ روزهای گرم . هفت رو...
-
شکافتن
لغتنامه دهخدا
شکافتن . [ ش ِ / ش َ ت َ] (مص ) پاره کردن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خرق کردن . شق کردن .خرق . صدع . خرع . شِق ّ. شَق ّ. منشق کردن : شکافتن هیزم . دریدن دوخته . مقابل دوختن . (یادداشت مؤلف ) : از اژدهای هفت سر مترس از مردم نمام بترس ک...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...