کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باج قپان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باج کردن
لغتنامه دهخدا
باج کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (در لاریجان و مازندران ) مرتعی را برای چرای احشام اجاره کردن .
-
باج گرفتن
لغتنامه دهخدا
باج گرفتن . [گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گمرک ، خراج ، راهداری گرفتن .
-
باج اوقلی
لغتنامه دهخدا
باج اوقلی . [ اُق ْ ] (ترکی ، اِ مرکب ) باجُغلو. باجُقلی . قسمی مسکوک طلای ترکان عثمانی .
-
باج پران
لغتنامه دهخدا
باج پران . [ پ َ ] (اِخ ) از سانسکریت وایوپرانا پران بمعنی «اول القدیم » است ، و هندوان به هیجده پران قایل بودند و اکثر آنها به اسماء حیوان و انسان و فرشتگان مسمی بودند، یکی از آنها باج پران است بمعنی ریح (باد). رجوع به تحقیق ماللهند صص 62-63 و فهرست...
-
باج تپه
لغتنامه دهخدا
باج تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) محلی در استرآباد، قرب فوجرد، شغال تپه . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 85).
-
باج خانه
لغتنامه دهخدا
باج خانه .[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) گمرکخانه . محل وصول عوارض .
-
باج خواه
لغتنامه دهخدا
باج خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه باج را از بازرگانان گیرد و بسر کار رساند : اگر ترسی از رهزن و باج خواه که غارت کند آنچه بیند براه .نظامی (از آنندراج ).
-
باج ستان
لغتنامه دهخدا
باج ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) باج گیرنده . عشار. ساعی . (دستوراللغه ) : باج ستان ملوک تاج ده انبیاکز در او یافت عقل خط امان از عقاب . خاقانی .واو بخوبی ز روم باج ستان بنکوئی ز چین خراج ستان .نظامی .
-
باج گزار
لغتنامه دهخدا
باج گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) باج دهنده . (آنندراج ). مالیات بده . آنکه بکسی باج میدهد. (ناظم الاطباء).
-
باج گزاری
لغتنامه دهخدا
باج گزاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل باج گزار. پرداخت باج . تأدیه ٔ مالیات . چیزی که قابل دادن باشد.
-
باج نامه
لغتنامه دهخدا
باج نامه . [ م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) باژنامه . نامه ٔ خراج : دل او برده باج نامه ٔ بحرکف او کرده کارنامه ٔ جود. انوری (از شعوری ج 1 ص 189).|| اسباب خانه و خدمت و خدمتگزار و نوکری و جاه و جلال و نخوت و غرور. (ناظم الاطباء).
-
خرده باج
لغتنامه دهخدا
خرده باج . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) عوارض متفرقه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سروش باج
فرهنگ فارسی عمید
[= گفتار سروش؛ نماز سروش] sorušbāj در آیین زردشتی، یکی از نمازهای زردشتیان که صبح زود پس از برخاستن از خواب به جا آورده میشود؛ اوستای دستورو.
-
باج گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
ابتِزار
-
باج سبیل
دیکشنری فارسی به عربی
ابتزاز