کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باجی
/bāji/
معنی
خواهر؛ همشیره.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبجی، اخت، خواهر، دده، شاباجی، همشیره ≠ برادر، داداش
دیکشنری
sister
-
جستوجوی دقیق
-
باجی
واژگان مترادف و متضاد
آبجی، اخت، خواهر، دده، شاباجی، همشیره ≠ برادر، داداش
-
باجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] bāji خواهر؛ همشیره.
-
باجی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] ( اِ.) 1 - خواهر، همشیره . 2 - زنی ناشناس . 3 - خادمه .
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) (الباجی ) (القاضی ) (403 - 474 هَ . ق .) ابوالولید سلیمان بن خلف بن سعدبن ایوب بن وارث التجیبی المالکی الاندلسی الباجی .وی از علما و حفاظ اندلس بود و در مشرق اندلس ساکن میبود و در حدود سال 426 هَ . ق . بمشرق سفر کرد و باابوذر هروی در مک...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) ابوالولیدبن فرضی . رجوع به ابوفرضی و عبداﷲبن یوسف بن نصر، معجم البلدان و فهرست الحلل السندسیه ج 2 و سمعانی ورق 57 الف شود.
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) ابوحفص عمربن محمودبن غلاب مقری باجی . ابوطاهر سلفی گوید: از باجه ٔ افریقا و اهل قرآن و صالح بود. مولدش را پرسیدم گفت رجب 434 هَ . ق . بباجةالقمح بود نه در باجه ٔ اندلس ، و در صفر 520 درگذشت . (از معجم البلدان ).
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) ابومحمد، محمدبن عبداﷲبن محمدبن علی باجی اندلسی . اصلش از باجه ٔ افریقاست . در اشبیلیه سکونت گزید. ابوموسی محمدبن عمر حافظ اصفهانی وابوبکر حازمی در «فیصل » فرزند او ابوعمر احمدبن عبداﷲ را باین شهر نسبت داده است . اما ابوالفضل محمدبن طاهر...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) محمدبن ابی معتوج ، از مردم باجةالزیت در ساحل و از خره ٔ رصفه است . در آن نشو و نما کرده و از شاگردان محمدبن سعید ابروطی بوده است . حاضرجواب و بدیهه گو و شجاع بود و در حق ابوحاتم زینی و هجاء او گفته است :ابا حاتم سدّ من اسفلک بشی ٔ هو ال...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) مسعودی . رجوع به مسعود البیجی شود.
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی خواهر و همشیره . (غیاث ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). خواهر (خراسان ). از ثقات ایران مسموع شده که این لفظ مخصوص خطاب بخواهر است نه مرادف آن ، چنانکه بعضی گمان برده اند. اشرف گوید : بر تو زیبد که خراج از همه خوبان گیری شا...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (ص نسبی ) لفظ فارسی است بمعنی خراجی و باج دهنده . (غیاث ). باجگزار. (آنندراج ). || (اِ) باج و خراج نامعین . (ناظم الاطباء).
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (هندی ، اِ) لفظ هندی بمعنی حصه ٔ طعام که بتقریب شادی یا ماتم بخانه ٔ مردم میفرستند. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شوره . (ناظم الاطباء). القرف ، شوره . (الفاظ الادویه ٔ هندی ).
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (اِخ ) ابومروان محمدبن احمدبن عبدالملک لخمی باجی . رجوع به ابومروان محمد در همین لغت نامه و رجوع به عیون الانباء ج 2 صص 67 - 68 شود.
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (اِخ ) عبدالعزیز مسلمةبن الباجی . اصل وی از مردم باجه ٔ مغرب و از بزرگان و اعیان اندلس بشمار و معروف به ابن الحفیداست . وی در طب و ادب شهرتی بسزا داشت و او را شعری نیکو بود و شاگرد مصدوم و طبیب بارگاه مستنصر بود و در خدمت دولت وی در م...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (اِخ ) علی بن محمدبن عبدالرحمان باجی ملقب به علاءالدین (631 - 714 هَ . ق ./ 1234 - 1315م .). عالم علم اصول ومنطق و از مردم مصر. وی در عصر خود در فن مناظره قویترین افراد بود و در هیچ بحثی فرونمی ماند. او راست مختصراتی در علوم متعدد. (ا...