کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باجر
لغتنامه دهخدا
باجر. [ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) نام بت قبیله ٔ ازد. (منتهی الارب ). صنم عبدته الازد. (اقرب الموارد). || نام بتی . رجوع به باحَر شود.
-
باجر
لغتنامه دهخدا
باجر. [ ج ِ ] (اِخ ) بادجِر. جرجس (جرج ) پرسی . مستشرق انگلیسی . او راست : الذخیرة العلمیة فی اللغتین الانکلیزیةوالعربیة، و آن بزرگترین قاموس انگلیسی بعربی است ودر هرتفرد (انگلستان ) بسال 1298 هَ . ق . / 1881 م . در 1244 صفحه بطبع رسیده است . (از معج...
-
باجر
لغتنامه دهخدا
باجر. [ ج ِ ] (اِخ ) نام مردی است .
-
باجر
لغتنامه دهخدا
باجر. [ ج ِ ] (ع ص ) کلان شکم و آماسیده و دمیده جوف . (منتهی الارب ). المنتفخ الجوف . ج ، بجرة. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
باحر
لغتنامه دهخدا
باحر. [ ح َ ] (اِخ ) باجر. نام بتی . (ناظم الاطباء). باحر، کهاجر، نام بتی و بجیم هم مروی است . (منتهی الارب ). رجوع به باجر شود.
-
بادجر
لغتنامه دهخدا
بادجر. [ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به باجر شود. (معجم المطبوعات ).
-
باب خلج
لغتنامه دهخدا
باب خلج . [ ب ِ خ َ ل َ ] (اِخ ) یکی از چهار دروازه ٔباروی شرقی بغداد : ... تا المعتضدباﷲ احمدبن الامیر الموفق طلحةبن المتوکل علی اﷲ که شانزدهم خلیفه بود، دارالخلافه به بغداد آورد و بعد از او تمامت خلفا متابعت او کردند و دارالخلافه آنجا داشتند و پسرش...
-
دمیده
لغتنامه دهخدا
دمیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . پف کرده . || که در آن بدمند. نای و بوق و مشک و هر چیزی که در آن دمیده باشند : ز نای دمیده بر آهنگ دورگمان بود کآمد سرافیل و صور. نظامی . || آماسیده . بادکرده . ورم کرده . پف کرده . بالاآمده از پوکی . (یادداشت...
-
ترمد
لغتنامه دهخدا
ترمد. [ ت ِ م ِ ] (اِخ ) ترمذ. نام شهری است مشهور به خراسان از جمله ٔ ولایات چغانیان از بلاد ماوراءالنهر که قاعده ٔ ولایات چغانیان و حاکم نشین آن بلاد است ... (انجمن آرا) (آنندراج ).نام شهری . (ناظم الاطباء). یاقوت نویسد: در ضبط این نسبت باختلاف سخن ...
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب ُ ] (اِ)آن تندیس که به صور گوناگون سازند و بجای خدای پرستش کنند. مجسمه که برای پرستش ساخته میشود. (فرهنگ نظام ). وَثَن . (منتهی الارب ). صنم . (ترجمان القرآن ). معبود و مسجود کافران باشد که ازسنگ و چوب آن را تراشند و به تازی صنم خوانند. (آنن...