کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باجة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باجة
لغتنامه دهخدا
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) شهریست به اسپانیا. (دمشقی ). شهریست به اندلس . (منتهی الارب ). رجوع به باجه شود.
-
باجة
لغتنامه دهخدا
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) شهریست به افریقیه ، و از آن شهر است عبداﷲبن محمد و صاحب تصانیف ابوالولید سلیمان بن خلف . (منتهی الارب ). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 284، و باجه شود.
-
باجة
لغتنامه دهخدا
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای از قریه های اصفهان . (روضات الجنات ص 322). رجوع به باجه شود.
-
باجة
لغتنامه دهخدا
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) نام پدر اسماعیل شیرازی محدث است . (منتهی الارب ).
-
باجة
لغتنامه دهخدا
باجة. [ ج َ ] (معرب ، اِ) نوعی از طعام . «با». آش . نانخورش . ج ، باجات .
-
واژههای مشابه
-
باجه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دریچه، باجنگ، پاچنگ، دریچه کوچک ۲. روزنه، گیشه ۳. شعبه، نمایندگی ≠ مرکز
-
باجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] bāje ۱. گیشه؛ جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک، و مانند آنها.۲. دریچه؛ روزنه.
-
باجه
فرهنگ فارسی معین
(جِ) ( اِ.) 1 - دریچه ، روزنة بزرگ ، گیشه . 2 - جایگاه مخصوص فروش بلیط ، و یا دادن پول در بانک و پاکت های سفارشی در پست خانه و غیره .
-
باجه
لغتنامه دهخدا
باجه . [ ] (اِخ ) موضعی بهندوستان : چون آفتاب اقبال ملک ناصرالدین بسرحد زوال رسید، سلطان شمس الدین ایلتمش (التتمش ) فی سنةاربع و عشرین و ستمائه (624 هَ . ق .) لشکر بباجه کشید و ناصرالدین فرار بر قرار اختیار کرده بقلعه ٔ کجوگریخت . (حبیب السیر چ قدیم ...
-
باجه
لغتنامه دهخدا
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) شهری قدیم است اندر اندلس و باخواسته . (حدود العالم ). نام قصبه ایست در ایالت آلمتیو از کشور پرتقال در جهت جنوب ، در 120هزارگزی جنوب شرقی شهر لیسبون (لشبونه ). در جلگه ای بسیار دلکش بر تپه ٔ فرحبخشی واقع گشته ، دارای ده هزار جمعی...
-
باجه
لغتنامه دهخدا
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) شهری به افریقا. (روضات الجنات ص 322). قصبه ایست در افریقا و بر کوهی مسمی بعین الشمس واقع در 88هزارگزی مغرب تونس است و قلعه ای در آنجاست که بر روی صخره ای ساخته شده ، میاه جاریه و بارانش فراوان است ، باغها و باغچه های سبز و خرم گ...
-
باجه
لغتنامه دهخدا
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای از قریه های اصفهان . رجوع به باجة شود.
-
باجه
لغتنامه دهخدا
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) قصبه ایست در تونس و در ساحل دریاواقع است و آن موضعی پرزیتون میباشد. این قصبه را باجةالزیت مینامیدند. شاعر هجاگوی مشهور، محمدبن ابی معوج از این جا برخاسته است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
-
باجه
لغتنامه دهخدا
باجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) دریچه . روزنه ٔ بزرگ . (آنندراج ). باجیک . بادگیر. درِ خرد. روزن . روزنه . برین . برینه . پیش در. بادهنج . بعضی این کلمه را فارسی دانسته اند. لغتی از بازه (رجوع به بازه شود). ولی باجه در ترکی نیز بمعنی پنجره و روزنه ٔ دیوار ...