کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باب صفحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باب صفحه
لغتنامه دهخدا
باب صفحه . [ ص َ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در 30هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه ، سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . سکنه ٔ آن 50 تن . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
واژههای مشابه
-
بَاب
فرهنگ واژگان قرآن
در
-
باب باب
لغتنامه دهخدا
باب باب . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . فصل فصل : طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125).
-
باب باب کردن
لغتنامه دهخدا
باب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
-
باب کردن، باب شدن
لهجه و گویش تهرانی
رایج شدن
-
باب شدن
واژگان مترادف و متضاد
تداول یافتن، رایجشدن، رواج یافتن، متداول شدن، مد شدن، معمولشدن ≠ منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن
-
باب کردن
واژگان مترادف و متضاد
متداول کردن، رایج کردن، رواج دادن ≠ منسوخ کردن
-
در باب
فرهنگ واژههای سره
درباره، در این باره
-
فتح باب
لغتنامه دهخدا
فتح باب . [ ف َ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از باز کردن در و گشاد کارها باشد. (برهان ) : گفته ناگفته کند از فتح باب تا از آن نی سیخ سوزد نی کباب . مولوی .بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز. حافظ.رجوع به فتح الباب...
-
باب الابواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bābol'abvāb ۱. در درها؛ دروازۀ دروازهها.۲. (تصوف) توبه، که نخستین در است از درهایی که بنده از آن بهسوی حق میرود.
-
باب المعده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) bābolme'de محل اتصال معده به دوازدهه که توسط عضلۀ تنگکنندهای محاط شده است.
-
portal vein
سیاهرگ باب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] سیاهرگی که خون را از اندامهای گوارشی و طحال و لوزالمعده و کیسۀ صفرا به کبد هدایت کند
-
باب دندان
فرهنگ فارسی معین
(بِ دَ) (ص مر.) چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید.
-
باب شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) مد شدن ، معمول شدن .