کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بابونک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بابونک
/bābunak/
معنی
= بابونه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بابونک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bābunak = بابونه
-
بابونک
لغتنامه دهخدا
بابونک . [ ن َ ] (اِخ ) قریه ایست سه فرسنگی مشرق شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
بابونک
لغتنامه دهخدا
بابونک . [ ن َ] (اِخ ) معرب بابونه ٔ فارسی . رجوع به بابونج شود.
-
جستوجو در متن
-
بابونه
واژگان مترادف و متضاد
اقحوان، اکحوان، بابونج، بابونق، بابونک
-
بابونه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) ( اِ.) گیاهی خوشبو و پُر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است ، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید. بابونک ، بانونج ، هم گفته می شود.
-
رجل الدجاجة
لغتنامه دهخدا
رجل الدجاجة. [ رِ لُدْ دَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بابونه . (ناظم الاطباء). بابونه . بابونج . کرکاش . مقارجه . بابونق . اقحوان . بابونک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
مقارجه
لغتنامه دهخدا
مقارجه . [ م َ رِ ج َ / ج ِ ] (اِ) بابونه . بابونج . کرکاش . رجل الدجاجه . اقحوان . بابونک . بابونق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بهار (گیاهی ...) شود.
-
اقحوان
لغتنامه دهخدا
اقحوان . [ اُ ح ُ ] (ع اِ) قُحوان . بابونج . بابونه . (منتهی الارب ). رجل الدجاجة. کرکاش . مقارجه . بابونک . بابونق . (یادداشت مؤلف ). شجره ٔ مریم . کافوریه . ج ِ اقاحی . اقاح . (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده : اقحوان بابونج [ بابونه ] است نزد ع...
-
کرکاش
لغتنامه دهخدا
کرکاش . [ ک َ ] (اِ) اقحوان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). بابونج . مقارجه . رجل الدجاجة. بابونک . بابونق . (یادداشت مؤلف ). شجره ٔ مریم . بابونه ٔ گاوچشم . بابونه ٔ گاوی . (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که دارای گونه های د...
-
بابونج
لغتنامه دهخدا
بابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه ٔ فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان . کافوری . رَبل . مقارجه . رجل الدّجاجه . حبق البقر. (منتهی الارب ). تفاح الارض . خامامیلن ...