کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بابو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بابو
/bābu/
معنی
۱. پدر.
۲. درویش؛ قلندر.
۳. بزرگ درویشان و قلندران.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بابو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ باب] [قدیمی] bābu ۱. پدر.۲. درویش؛ قلندر.۳. بزرگ درویشان و قلندران.
-
بابو
لغتنامه دهخدا
بابو. (اِ) پدر و بزرگ قلندران و رند و پیشوای ایشان : از شاه عادل که نبیره ٔ شاه نعمةاﷲ ولی رحمةاﷲعلیه بود مسموع دارم که محمد قلندر و بابو قلندر این هر دو خلیفه ٔ شاه نعمةاﷲ ولی اند، العلم عنداﷲ. (آنندراج ). نام قسمی از قلندران سیار. || مصغر باب . (نا...
-
بابو
لغتنامه دهخدا
بابو. (اِخ ) دهی از دهستان بنمعلا بخش شوش شهرستان دزفول در 12هزارگزی شمال باختری شوشتر و 4هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز به دزفول . دشت ،گرم سیر مالاریائی . دارای 200تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول آن غلات ، برنج و کنجد و شغل اهالی زراع...
-
بابو
لغتنامه دهخدا
بابو. (اِخ ) فوت کیومرث در سر راه بابو در ماه رجب سنه ٔ 757 هَ . ق . دست داده ... (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزء2 ص 105).
-
بابو
واژهنامه آزاد
پدر بزرگ
-
واژههای مشابه
-
قلعه بابو
لغتنامه دهخدا
قلعه بابو. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 26هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 7هزارگزی باختر شوسه ٔ شاه زند به ازنا. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 479 تن است . آب آن از قنات و چاه و محصول...
-
جستوجو در متن
-
bazoo
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بابو
-
baubo
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بابو
-
باب
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = بابا. بابو: پدر.
-
باشو
لغتنامه دهخدا
باشو. (اِ) دراصطلاح محلی دهات کرمان پدرجد را گویند و «بابو» جد را و در لهجه ٔ عامه بصورت بابو و باشو گفته میشود.
-
بابوئی
لغتنامه دهخدا
بابوئی . (ص نسبی ) منسوب به بابو، و جمع آن را بابوئیان میگویند : ... و این معنی مقالت بوجعفر بابویه قمی و همه ٔ بابوئیان است . (کتاب النقض ص 574).
-
راشدی
لغتنامه دهخدا
راشدی . [ ش ِ ] (اِخ ) بغدادی ، محمدبن جعفربن عبداﷲبن جابر راشدی مکنی بابو جعفر. او از عبدالاعلی بن حماد روایت کرد و ابوبکر قطیعی از او روایت دارد. وی بسال 301هَ . ق . درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1).