کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بابر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب َ / ب ِ ] (ترکی ، اِ) در ترکی ببر (حیوان مشهور). رجوع به ببر شود. پلنگ است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خودبرگزیده اند. (لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2).
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن محمدقاسم میرزا که یکی از دختران سلطان حسین بایقرا را بزنی داشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 320). مؤلف مجالس النفائس آرد: درویش وش وفائی صفت و کریم الطبع پادشاهی بود و بهمت او پادشاه در این قرنها نبوده گویند پیش او ...
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم میرزا فرزند میرزابایسنقربن شاهرخ بن تیمور لنگ . در هفدهم ماه رجب سنه ٔ 825 هَ . ق . متولد و در بیست وپنجم ربیعالثانی 861 هَ . ق . بمشهد رضوی درگذشت و بگنبدی در جنب روضه ٔ منوره ٔ رضویه علیه السلام بخاک سپرده شد (حبیب ال...
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو 29/5 هزارگزی باختر پلدشت ، در مسیر راه ارابه رو اوزون دیزه به ماکو. جلگه ، معتدل مالاریائی . سکنه ٔ آن 235 تن . آب آن از ساری سو و محصول آن غلات ، پنبه ، توتون ، حبوبات ، کرچک است...
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ظهیرالدین محمدبن میرزا عمر شیخ بن سلطان ابوسعیدبن میرزا محمدبن میرانشاه بن تیمور لنگ . پادشاهی که جد اکبر بود و به چهار واسطه نبیره ٔ شاه تیمور صاحبقران باشد. (آنندراج ) (غیاث ). وی در سنه ٔ 888 هَ . ق . متولد شد. در سال 899 هَ ....
-
واژههای همآوا
-
بعبر
لغتنامه دهخدا
بعبر. [ ب َ ب َ ] (اِ صوت ) آوای کبوتر. بغبغ. بغبغو کردن . (دزی ج 1 ص 98).
-
جستوجو در متن
-
Babar
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بابر
-
بابری
لغتنامه دهخدا
بابری . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بابر. رجوع به همین نام شود. || (اِخ ) سلسله ای از سلاطین مغول هندی . مؤسس آن ظهیرالدین بابر است . رجوع به بابر (ظهیرالدین ) شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) میرزا بابر. رجوع به بابر (میرزا...) مکنی به ابی القاسم ... شود.
-
کامران
لغتنامه دهخدا
کامران . (اِخ ) ... بن بابر. رجوع به کامران میرزا شود.
-
ظهیرالدین
لغتنامه دهخدا
ظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به بابر ظهیرالدین شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْس ِ ] (اِخ ) بابربن بایسنقر. رجوع به بابر... شود.
-
بانخواجه
لغتنامه دهخدا
بانخواجه . [ خا ج َ ] (اِخ ) نام سرداری است از سرداران میرزا ابوالقاسم بابر. وی به دستور بابر مأمور فتح هرات گردیده است . (از حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 30).