کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بااصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بااصل
/bā'asl/
معنی
اصلدار؛ اصیل؛ نجیب؛ شریف.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اصالتدار، اصیل، بااصالت، شریف، نجیب، نژاده، نسیب ≠ بیاصل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بااصل
واژگان مترادف و متضاد
اصالتدار، اصیل، بااصالت، شریف، نجیب، نژاده، نسیب ≠ بیاصل
-
بااصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bā'asl اصلدار؛ اصیل؛ نجیب؛ شریف.
-
واژههای مشابه
-
بااصل و نسب
فرهنگ فارسی معین
(اَ لُ نَ سَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) اصیل ، خانواده دار، نجیب ، بااصالت . مق . بی اصل و نسب .
-
جستوجو در متن
-
ریشه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rišedār ۱. هر گیاهی که ریشه دارد.۲. [مجاز] شخص اصیل و نجیب؛ بااصلونسب.
-
اصل دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'asldār بااصلونسب؛ اصیل؛ نجیب.〈 اصلداران (اصلداران پاک): [قدیمی]۱. مردمان پارسا و مقدس.۲. انبیا و اولیا.
-
تأصل
لغتنامه دهخدا
تأصل . [ ت َ ءَص ْ ص ُ ] (ع مص ) تأثل . اصلی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بااصل گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن . (از قطر المحیط).
-
اصل پاک
لغتنامه دهخدا
اصل پاک . [ اَ ] (ص مرکب ) اصیل . بااصل . نجیب . باگهر : با مردم اصل پاک و عاقل آمیزوز نااهلان هزار فرسنگ گریز. خیام .و رجوع به اصل شود.
-
اصیل زاده
لغتنامه دهخدا
اصیل زاده . [اَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) آنکه از خاندانی اصیل باشد. بااصل . باگهر. باگوهر. نجیب : اصیل زاده و از خانواده ٔ حرمت بزرگوار و به اقبال و دولت اندرخور.سوزنی .
-
فحیل
لغتنامه دهخدا
فحیل . [ ف َ ] (ع ص ) مرد نیک دانا و نجیب . || مرد سخت گشنی کننده . (منتهی الارب ). ذوالفحولة.(اقرب الموارد). || فحل فحیل ؛ گشن نجیب بااصل و نیکو در گشنی . || کبش فحیل ؛ تکه ٔ شبیه شتر نر در گشنی ، نجابت و زیرکی . (منتهی الارب ).
-
تأثیل
لغتنامه دهخدا
تأثیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) بااصل و استوار کردن . || زکوة دادن مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اصل گردانیدن ؛ یعنی بضاعت خود ساختن و گرد آوردن مال . || افزودن ملک خود را. || پوشانیدن اهل خود را بهترین لباس و احسان کردن با ایشان . (م...
-
مؤصل
لغتنامه دهخدا
مؤصل . [م ُ ءَص ْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأصیل . محکم نموده و استوارکرده . (ناظم الاطباء). || اصل مؤصل ؛ ریشه ٔ محکم و استوار. محکم و بااصل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه دارای نسب قدیم و دارای آبرویی باشد عاری از هر عیب . (ناظم الاطباء)...
-
اصالة
لغتنامه دهخدا
اصالة. [ اَ ل َ ] (ع مص ) اصلی شدن . (زوزنی ). با اصل و بیخ و ریشه گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن . || بااصل شدن مرد. (ناظم الاطباء). نژاده شدن . اصلی شدن . (زوزنی ). || خلیفه ٔ ثابت رأی گردیدن . (ناظم الاطباء). || محکم رأی شدن . (تاج المصادر...
-
موصل
لغتنامه دهخدا
موصل . [ م ُ وَص ْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از توصیل . پیوسته و متصل . (ناظم الاطباء). وصل کرده شده و پیوندکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || پیوندشده . پیوندی . درخت پیوندی . (از یادداشت مؤلف ) : نخل موصل شده ترنج و رطب داشت میوه و شاخش فراخ و تام بر...