کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بائس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بائس
معنی
بدبخت , تيره روز , تيره بخت
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بائس
لغتنامه دهخدا
بائس . [ ءِ ] (ع ص ) مردی که به وی سختی یا بلیتی یا درویشی رسیده باشد. (منتهی الارب ). سختی رسیده . (ربنجنی ). محتاج شونده و درویش . (غیاث ). فقیر که درخور ترحم است . آنکه به بلیتی دچار است . مرد بدحال از غایت فقر.
-
بائس
دیکشنری عربی به فارسی
بدبخت , تيره روز , تيره بخت
-
واژههای مشابه
-
بَائِسَ
فرهنگ واژگان قرآن
بدحال - بينوا
-
جستوجو در متن
-
تیره روز
دیکشنری فارسی به عربی
بائس
-
تیره بخت
دیکشنری فارسی به عربی
بائس , سيي الحظ
-
بدبخت
دیکشنری فارسی به عربی
اشف , بائس , تعش , حزين , سيء الحظ
-
بایس
لغتنامه دهخدا
بایس . [ ی ِ ] (ع ص ) بائس . مردی که به وی سختی یا بلیتی یا درویشی رسیده باشد. (آنندراج ). سختی رسیده . (مهذب الاسماء).
-
درویشی
لغتنامه دهخدا
درویشی . [دَرْ ] (حامص ) درویش بودن . صفت درویش . فقر. فاقه . حاجت . بی چیزی . فیلوزوفی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ناداشت . نیاز. دست تنگی . مفلسی و تنگدستی . (ناظم الاطباء). ابوالحرمان . ابومتربة. (یادداشت مرحوم دهخدا). افتقار. املاق . (منتهی الارب )....