کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
با پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
با
/bā/
معنی
۱. همراهی و مصاحبت را میرساند: فریدون با بهرام آمد.
۲. در هنگام مقابله و مقایسه به کار میرود: این کاغذ با آن کاغذ فرق دارد.
۳. به: با یاد آمد.
۴. دارندۀ؛ صاحبِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باآبرو، باادب، باخرد، باهنر، باهوش.
۵. با وجودِ: با این همه کار چگونه درس بخوانیم؟
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بهوسیله، توسط
۲. به
۳. مع
۴. همراه ≠ بی
۵. آش
دیکشنری
along, and, as, by, in , of, on, per, syn-, through, to, via, with
-
جستوجوی دقیق
-
با
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهوسیله، توسط ۲. به ۳. مع ۴. همراه ≠ بی ۵. آش
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [پهلوی: apāk] bā ۱. همراهی و مصاحبت را میرساند: فریدون با بهرام آمد.۲. در هنگام مقابله و مقایسه به کار میرود: این کاغذ با آن کاغذ فرق دارد.۳. به: با یاد آمد.۴. دارندۀ؛ صاحبِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باآبرو، باادب، باخرد، باهنر، باهوش.۵....
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابا› bā آش: جوجهبا، ماستبا، زیرهبا، شوربا: ◻︎ کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما چو هست / مطبخ ما را بهجای زیربا تقصیربا (سنائی۲: ۵۶).
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ باد] [قدیمی] bā بواد؛ باشد: زنده با، پاینده با: ◻︎ مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا / مهمان صاحبدولتم که دولتش پاینده با (مولوی۲: ۶۷).
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مخففِ اَبا] [قدیمی] bā در اول کنیهها میآمد: باجعفر، باسعید، باکالیجار، بایعقوب، بایزید.
-
با
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) آش : شوربا.
-
با
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (پیش .) 1 - در اول اسم می آید و صفت می سازد: باهنر، باصفا. 2 - در اول مصدرهای عربی می آید و صفت می سازد: بااطلاع ، بامعرفت .
-
با
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (حراض .) 1 - همراه . 2 - در مقابل ، در ازا. 3 - بعلاوه . 4 - برای عطف می آید و به جای «و» می نشیند. 5 - دربارة ، نسبت به .
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (اِ) ابا. باج (در تعریب ) بمعنی آش . این کلمه مضاف باسامی آشها آید مانند: ماست با و زیره با و کدوبا وامثال آن . (برهان ) (هفت قلزم ). بمعنی آش است بمعنی سکبا و زیربا و شوربا. حکیم سنائی گفته : کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما که هست مطبخ ما را بجای...
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (اِ) در فارسی مخفف باز است که طایر شکاری باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (اِ) مخفف بابا آید: با خواجه ؛ یعنی بابا خواجه .
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (از ع ، اِ) ابا. یکی از اسماء سته است در حالت نصبی برای «ابو». و در متون قدیم فارسی غالباً در اول کنیه ها بجای «ابا...» بتخفیف «با» آورده اند: باحفص ، باجعفر، بایعقوب ، باکالیجار، باسعید : چون امیر باحفص بیامد عملها برو عرضه کرد. (تاریخ سیستان )....
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (حرف اضافه ) ابا. پهلوی ، اپاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی مع، است که بجهت مصاحبت باشد. (برهان ). مع. (منتهی الارب ). بمعنی مع چنانکه گوئی اسپی با زین مکلل خریدم . (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بفتح اول با الف کشیده بمعنی مع است که برای مص...
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (حرف ) باء. بی . (فا. وا. ابا). حرف دوم از حروف تهجی است و در حساب جمل و نیز حساب ترتیبی نماینده ٔ دو (2) باشد. رجوع به «ب » شود.
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (فعل دعایی )مخفف باد باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). در فعل دعائی «بواد» بتخفیف «باد» و مخفف آن «با» آید : مهمان شاهم هرشبی بر خوان اخوان الصفامهمان صاحبدولتی کش دولتی پاینده با. مولوی . (آنندراج ) (شعوری ) (انجمن آرا).جاخالی با (در تداول )؛ جاخالی ب...