کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بئس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بئس
/be's/
معنی
زشت؛ بد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بئس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ نعم] be's زشت؛ بد.
-
بئس
لغتنامه دهخدا
بئس . [ ب َ ءِ ] (ع ص ) (از مصدر بأس ) شدید. سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). - عذاب بئس ؛ عذاب شدید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شجاع . (اقرب الموارد).
-
بئس
لغتنامه دهخدا
بئس . [ ب ِءْ س َ ] (ع فعل ) کلمه ٔ ذم . (منتهی الارب ). و آن فعل ماضی جامد است . (از اقرب الموارد). فعل ذم در برابر نِعم َ و آن فعل ماضی و جامد است و جز ماضی از آن صرف نشود و اسم آن مخصوص به مدح گفته میشود، چنان که بئس الرجل زید؛ بد مردی است زید، ال...
-
بئس
لغتنامه دهخدا
بئس . [ ب ِءْس ْ ] (ع اِ) بلا. (منتهی الارب ). سختی .- بنات بئس ؛ بلاها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد). پیش آمدهای سخت .
-
واژههای مشابه
-
بِئْسَ
فرهنگ واژگان قرآن
بد
-
بئس البدل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] be'salbadal عوض و جانشین بد.
-
بئس القرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] be'salqarin همنشین بد.
-
بئس المصیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] be'salmasir ۱. عاقبت بد؛ جای بازگشت بد.۲. [مجاز] دوزخ.
-
بنات بئس
لغتنامه دهخدا
بنات بئس . [ ب َ ت ُ ب ِءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) از اسماء داهیه است . دواهی . (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
بیس
لغتنامه دهخدا
بیس . [ ] (ع اِ) لغت ردی ٔ است در «بئس ». (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بئس شود.
-
منتصب
لغتنامه دهخدا
منتصب . [ م ُت َ ص َ ] (ع ص ) دیگ بر بار. دیگ نصب شده : بئس المطاعم حین الذل یکسبهاالقدر منتصب و القدر مخفوض .سعدی (گلستان ).
-
بسیسی
لغتنامه دهخدا
بسیسی . [ ب ِس ْ سی سا ] (ع مص ) مصدر بَئس َ مرادف بُوس و باس و جز اینها. رجوع به بَاس و ناظم الاطباء شود.
-
قزی
لغتنامه دهخدا
قزی . [ ق ِزْی ْ ] (ع اِ) لقب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پارنامه . (منتهی الارب ). لقب و پاچنامه . (ناظم الاطباء). گویند: بئس القزی هذا. (اقرب الموارد).