کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایکاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایکاش
واژگان مترادف و متضاد
کاش، کاشکی
-
ایکاش
دیکشنری فارسی به عربی
قد
-
واژههای همآوا
-
ای کاش
لغتنامه دهخدا
ای کاش . [ اَ / اِ ] (صوت مرکب ) کاشکی . کاش : مردم آن است که چون مرد ورا بیندگوید ای کاش کم این صاحب غارستی . ناصرخسرو.ای کاش که بخت سازگاری کردی با جور زمانه یار یاری کردی . حافظ.خلقی ز پی من و تو در گفتارندچون نام من و تو در زبانها آرندگویند فلانی...
-
جستوجو در متن
-
would
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خواهد شد، تمایل، ایکاش
-
کاش
واژگان مترادف و متضاد
ایکاش، بو، کاشکی، لیت
-
کاشکی
واژگان مترادف و متضاد
ایکاش، بو، کاشک، کاش
-
maying
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممکن است، میتوان، امکان داشتن، توانایی داشتن، قادر بودن، ایکاش
-
mayed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممکن است، میتوان، امکان داشتن، توانایی داشتن، قادر بودن، ایکاش
-
mays
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممکن است، میتوان، امکان داشتن، توانایی داشتن، قادر بودن، ایکاش
-
قد
دیکشنری عربی به فارسی
امکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قدرت , نيرو , انرژي
-
کاشی
لغتنامه دهخدا
کاشی . (ق ) با یای مجهول ، مخفف کاشکی . (جهانگیری ) (برهان ). ایکاش : کنون در دست ماند از دوست یادی که کاشی هرگز از مادر نزادی . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).ز خط گوهرافشان تو باری مرا کاشی که بودی یادگاری .نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
-
مبتلا
لغتنامه دهخدا
مبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است : رهاند خرد مرد را از بلامبادا کسی در بلا مبتلا. فردوسی .پس چرا چون منی که بی مثلم به چنین حبس مبتلا باشم ...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ق ) البته . حتماً. ناچار و لاجرم . (ناظم الاطباء) : فرمان کنی یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بودکنون توانی باری خشوک پنهان کرد. رودکی . باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بِنَمیریم . (ترجمه ٔ تفسیر...