کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایچ
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] 'ič = هیچ
-
ایچ
فرهنگ فارسی معین
(ق .) هیچ .
-
ایچ
لغتنامه دهخدا
ایچ . (ق ) هیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) (غیاث اللغات ) : بانگ زله کرد خواهد کر گوش و ایچ ناساید مگر ما از خروش . رودکی (دیوان چ نفیسی ص 1079).یکی بهره را بر سه بهره است بخش تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش . ابوشکور (از گنج بازیافته ص 29).که ب...
-
ایچ
لهجه و گویش گنابادی
iych در گویش گنابادی یعنی فریادی که هنگام درد و یا شکنجه از انسان خارج میشود ، آخ و واخ
-
ایچ
واژهنامه آزاد
یکی از روستاهی طارم زنجان
-
جستوجو در متن
-
ایج
لغتنامه دهخدا
ایج . (ق ) هیچ .(اوبهی ) (هفت قلزم ). ایچ . رجوع به هیچ و ایچ شود.
-
باب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بابا› [قدیمی] bāb پدر: ◻︎ به گیتی نه فرزند مانَد نه باب / تو بر سوک باب ایچگونه متاب (فردوسی۲: ۱۵۶۴).
-
خشتچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خشت] [قدیمی] xeštče = خشتک: ◻︎ به جای خشتچه گر شست نافه بردوزی / هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).
-
مکیس
فرهنگ فارسی عمید
[مٲخوذ از عربی؛ مُمالِ مِکاس] [قدیمی] mekis = مکاس: ◻︎ نشانه نهادند بر اسپریس / سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس (فردوسی: ۲/۲۹۲).
-
آمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آماییدن، آمادن› [قدیمی] 'āmudan ۱. ساختن.۲. آراستن: ◻︎ در آمودن آن همایونبنا / نماند ایچ باقی به گنجینهها (دقیقی: ۱۱۳).۳. در رشته کشیدن.۴. آماده کردن.۵. آمیختن؛ درهم کردن.۶. (مصدر لازم) آراسته شدن.۷. آمیخته شدن.
-
زردگون
لغتنامه دهخدا
زردگون . [ زَ ] (ص مرکب ) زردرنگ . زردفام . (فرهنگ فارسی معین ) : همیدون نداد ایچ کس پاسخش به بد خیزد و زردگون شد رخش .دقیقی (گنج بازیافته ص 45).
-
شاداب دل
لغتنامه دهخدا
شاداب دل . [ دِ ] (ص مرکب ) شادمان و خوشدل . (فهرست ولف ) : بتنگی نداد ایچ سهراب دل فرود آمد از باره شاداب دل . فردوسی .براهب چنین گفت پس شهریارکه شاداب دل باش و به روزگار.فردوسی .
-
ایک
لغتنامه دهخدا
ایک . (اِخ ) نام ولایتی است از ولایات فارس . (برهان ). ولایتی است بپارس معرب آن ایج است و از آنجا است مولانا عضد ایجی . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ٔ ایج و رجوع به ایگ و ایج و ایچ شود.
-
پردازش
لغتنامه دهخدا
پردازش . [ پ َ زِ ] (اِمص ) توجه . اشتغال : به سه روز شاه جهان را ز رزم نبد ایچ پردازش خواب و بزم . فردوسی .ولی این کلمه بیش از یکجای نیامده و ظاهراً تصحیفی است و شاید اصلاً در این بیت پرواش از... بوده است .