کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اینک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اینک
/'inak/
معنی
۱. اشاره به نزدیک؛ این؛ این است.
۲. اکنون؛ اینزمان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اکنون، اینزمان، حال، حالا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اینک
واژگان مترادف و متضاد
اکنون، اینزمان، حال، حالا
-
اینک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹نک› 'inak ۱. اشاره به نزدیک؛ این؛ این است.۲. اکنون؛ اینزمان.
-
اینک
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ق مر.) 1 - اکنون ، الحال . 2 - این است ! این ها!
-
اینک
لغتنامه دهخدا
اینک . [ ن َ ] (ق ، صوت ) اکنون . (غیاث ) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). اکنون . این زمان . الحال . (فرهنگ فارسی معین ) : گر زانکه لکانه ات آرزویست اینک بمیان ران لکانه . طیان .اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته . جلاب...
-
اینک
لغتنامه دهخدا
اینک . [ ن ُ ] (اِ) آبله که از بدن اطفال برمی آید. (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). آبله و بثره . (از ناظم الاطباء).
-
اینک
دیکشنری فارسی به عربی
الآن , انظر
-
اینک
واژهنامه آزاد
کنون.
-
واژههای همآوا
-
عینک
لغتنامه دهخدا
عینک . [ ع َ / ع ِ ن َ ] (اِ مرکب ) چیزی بود که از بلور و شیشه سازند و پیش چشم گذارند. (آنندراج ). آلت ابصار که از قطعه های بلور محدب و یا مقعر ساخته شده بنحوی که مرئیات دوررا به اعانت آن بخوبی میتوان تشخیص داد. (ناظم الاطباء). آلتی مرکب از قطعات بلو...
-
عینک
فرهنگ واژههای سره
چشم افزار، چشم
-
عینک
فرهنگ فارسی معین
(عَ یا عِ نَ) [ ع - فا. ] (اِ.) یک جفت شیشه طبی که در قابی دارای دو دسته قرار گرفته ، آن را به چشم می نهند برای کمک به چشم های ضعیف یا برای محافظت چشم در برابر نور شدید آفتاب .
-
عینک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'eynak وسیلهای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی میگذارند؛ آیینک؛ چشم فرنگی.
-
جستوجو در متن
-
فعلاً
فرهنگ واژههای سره
هم اینک
-
نک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مخففِ اینک] [قدیمی] nak = اینک