کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اینقدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اینقدر
دیکشنری فارسی به عربی
لذا
-
واژههای همآوا
-
این قدر
لغتنامه دهخدا
این قدر. [ ق َ / ق َ دَ ] (ق مرکب ) این اندازه . این حد. (فرهنگ فارسی معین ). این اندازه و به این بسیاری و این همه . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
انقده
واژهنامه آزاد
اینقدر
-
انقذه
واژهنامه آزاد
اینقدر.
-
ایقد
لهجه و گویش بختیاری
iqad اینقدر، این اندازه.
-
اِقْدِرْ
لهجه و گویش گنابادی
eghder در گویش گنابادی یعنی اینقدر ، این میزان ، در این حد
-
so
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بنابراین، پس، چنین، چنان، چندان، اینقدر، بنابر این، انقدر، همینطور، همچنان، بقدری، این طور، چندین، همچو، همینقدر، بهمان اندازه، از انرو، باین زیادی
-
اِغْضِرْ
لهجه و گویش گنابادی
eghzer در گویش گنابادی یعنی این همه ، اینقدر ،این مقدار ، این اندازه ، همچنین این کلمه را برای نشان دادن تداوم و استمرار کاری بکار میبرند.
-
لذا
دیکشنری عربی به فارسی
چنين , اينقدر , اينطور , همچو , چنان , بقدري , انقدر , چندان , همينطور , همچنان , همينقدر , پس , بنابراين , از انرو , خيلي , باين زيادي , براي ان (منظور) , از اينرو , بنابر اين , بدليل ان , سپس
-
عقل پریدن
لغتنامه دهخدا
عقل پریدن . [ ع َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) زایل شدن عقل . از بین رفتن خرد : اینقدر عقلی که داری گم شودسر که عقل از وی بپرد دم شود. مولوی .و رجوع به مثل «عقل از سر کسی پریدن » در ذیل عقل شود.
-
ترازو گشتن
لغتنامه دهخدا
ترازو گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ترازو شدن : نیم آگاه از زلف بلندش اینقدر دانم که از دلها ترازو گشت مژگان رسای او. صائب (از بهار عجم و آنندراج ).و رجوع به ترازو شدن شود.
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َل ْی ْ ] (ع مص ) باقی ماندن (مقداری ) از ماه : تلی من الشهر کذا؛ اینقدر باقی مانده از ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
حک کردن
لغتنامه دهخدا
حک کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . سودن : عارفان خال سویدا را ز دل حک میکننداینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست .صائب .