کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اینت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اینت
معنی
(نَ یا نْ تْ) (شب جم .) 1 - این ترا، ترا این . 2 - زهی ! به به ! در مورد تعجب نیز به کار می رود.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
آفرین، احسنت، خهخه، زهی، قس
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اینت
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، احسنت، خهخه، زهی، قس
-
اینت
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نْ تْ) (شب جم .) 1 - این ترا، ترا این . 2 - زهی ! به به ! در مورد تعجب نیز به کار می رود.
-
اینت
لغتنامه دهخدا
اینت . [ ن ْت ْ / ن َ ] (ضمیر + ضمیر) تو را این ، چنان که گویند:اینت میرسد؛ یعنی تو را این میرسد. (برهان ) (هفت قلزم ). این تو را. (آنندراج ) (انجمن آرا) : چشمت همیشه مانده بدست توانگران تا اینت بدره آرد و آن خز و آن حریر. ناصرخسرو. || (صوت )زهی و ب...
-
واژههای همآوا
-
عینة
لغتنامه دهخدا
عینة. [ ن َ ] (ع اِ) وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه...
-
عینة
لغتنامه دهخدا
عینة. [ ن َ ] (ع مص ) فراخ سیاهی چشم گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عَیَن . رجوع به عین شود.
-
جستوجو در متن
-
زهی
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، احسنت، اینت
-
احسنت
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، اینت، زه، مرحبا
-
راستین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به راست) ‹راستینه› [قدیمی] rāstin راستی؛ حقیقی؛ واقعی: ◻︎ حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری: ۹۰).
-
خهخه
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، احسنت، اینت، خوشا، مرحبا ≠ وه
-
بهدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] behdān دانا: ◻︎ نه با آنْت مهر و نه با اینْت کین / که بهدان تویی ای جهانآفرین (فردوسی۲: ۱۰۱۰).
-
خلاوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کلاوه، فلاوه، خلاواه› xalāve سرگشته؛ حیران؛ سراسیمه: ◻︎ به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن / که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ (مولوی۳: ۱۴۸۳).
-
سیر گشتن
لغتنامه دهخدا
سیر گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی نیاز شدن . مستغنی گشتن : دیده از دیدنش نگشتی سیرهمچنان کز فرات مستسقی . سعدی . || عاجز شدن : زین نمط بسیار برهان گفت شیرکز جواب آن جبریان گشتند سیر. مولوی . || پر شدن : سیر گشتی سیر گوید نی هنوزاینت آتش اینت تابش ...
-
کریم طبعی
لغتنامه دهخدا
کریم طبعی . [ ک َ طَ ] (حامص مرکب ) کریم نهادی . (فرهنگ فارسی معین ) : درخواستی تو شعرم این آمدت ز رادی اینت کریم طبعی اینت بزرگواری . منوچهری .یک گروه از کریم طبعی خویش مردمی را بجان خریدارند.ناصرخسرو.