کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایمد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ایمد
/'aymad/
معنی
آهن سرتیزی که بر چوب گاوآهن نصب کنند و با آن زمین را شیار کنند؛ گاوآهن؛ خیش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ایمر› [قدیمی] 'aymad آهن سرتیزی که بر چوب گاوآهن نصب کنند و با آن زمین را شیار کنند؛ گاوآهن؛ خیش.
-
ایمد
لغتنامه دهخدا
ایمد. [ اَ م َ ] (اِ) گاوآهن و آن آهنی است که بدان زمین را شیار کنند و بعضی گویند ایمد چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند و آنرا بعربی سنه خوانند. (برهان ). آهن پاره ایست سرتیز که بدان زمین را بشکافند و آن را ایمر نیز گویند و یکی ...
-
واژههای مشابه
-
آهن ایمد
لغتنامه دهخدا
آهن ایمد. [اَ ی ْ م َ ] سِنه . آماج . سکّه . (السامی فی الاسامی ).
-
چوب ایمد
لغتنامه دهخدا
چوب ایمد. [ ب ِ اَم َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوب گاوآهن که زمین را با آن شیار (شدیار) کنند. چوب زمین شخم کن . چوبی که گاوآهن را بر آن نصب کنند.و زمین را بشکافند. (از برهان ). چوب گاوآهن . (ناظم الاطباء) : یکی دیگر گفت من میخواهم در پی تو بیایم .....
-
جستوجو در متن
-
آهن گاو
لغتنامه دهخدا
آهن گاو. [ هََ ] (اِ مرکب ) گاوآهن . آهن جفت . ایمر. ایمد. سپار.
-
ایمر
لغتنامه دهخدا
ایمر. [ اَ م َ / اِ م ِ ] (اِ) آهن سرتیزی را گویند که بر چوب قلبه نصب کنند و بدان زمین را شیار کنند. (برهان ) (هفت قلزم ). آهنی که بر آن چوب نصب کنند و زمین بدان شکافند و ایمد نیز گویند و بعربی سنه خوانند. (رشیدی ). آلت آهنی که برزگران و کدیوران زمین...
-
آهن جفت
لغتنامه دهخدا
آهن جفت . [ هََ ج ُ ] (اِ مرکب ) دستگاهی برای شیار کردن زمین کشت را، و آن آهنی است بر بن چوبی پیوسته و بگاوی بسته و چون کشاورز گاو براند آهن به زمین فروشود و بدرازا زمین را شکافد. گاوآهن . ایمر. ایمد. سپار. فدان . آهن شیار. آهن گاو. آهن آماج . آهن خی...
-
آن
لغتنامه دهخدا
آن . (حرف اضافه ) بنا بگفته ٔ صاحب مجمل التواریخ این کلمه در قدیم معنی «از» میداده است : بر سر حد پارس شهری بنا کرد به آن ایمدگواد نام کرد و آن است که اکنون ارغان خوانند و معنی چنان است ، که از ایمد بهتر است برسان جندیشاپور که گفتم . (مجمل التواریخ )...
-
اپمید
لغتنامه دهخدا
اپمید. [ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری بنقل از مجمعالفرس گوید: این کلمه آلتی است آهنین آهن جفت را و همچنین گاوی که با آن زمین را شیارکنند و صورت دیگر آنرا اتمید آورده و در برهان هیچیک از این دو صورت نیامده است ولی صورت دیگر آن ایمد را آورده و گوید چوبی است...
-
گاوآهن
لغتنامه دهخدا
گاوآهن . [ هََ ] (اِ مرکب ) آهنی که بر یوغ است . خیش ، آهن جفت ، فدان ، ایمد. سپار؛ مجموع گاو و یوغ و چوب و آهن آن . آهنی باشد که بر سر قلبه نصب کنند و زمین را بدان شیار نمایند و او را آهن جفت و سپار هم خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) : کشاورز و گاوآهن ...
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اَرْ رَ ] (اِخ ) اورجان . و عامه ٔ ایرانیان آنرا ارغان نامند و متنبی راء آنرا بتخفیف آورده است در این بیت :أرجان َ ایّتها الجیادُ فانه عزمی الذی یَدع ُ الوشیج مکسّرا.و قال ابوعلی : ارجان وزنه فَعّلان و لاتجعله أفعلان لأنک ان جعلت َ الهمز...
-
غباد
لغتنامه دهخدا
غباد. [ غ ُ ] (اِخ ) قباد. ابن فیروز پادشاه ساسانی (پدر انوشیروان ) (از سال 488 - 531 م .). مرحوم فروغی در خلاصه ٔ شاهنامه آرد: پیروز (پادشاه ساسانی ) را دو پسر بود: «قباد» و «بلاش ». در هنگامی که به رزم ترکان میشد قباد را با خود برد و بلاش را جانشین...