کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ایل
/'il/
معنی
۱. گروه مردم چادرنشین که همنژاد و هممذهب هستند؛ طایفه؛ قبیله.
۲. عدل زیادی از مردم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تیره، طایفه، عشیره، قبیله
۲. همراه، یار
۳. رام، مطیع
دیکشنری
ale, clan, host, tribe
-
جستوجوی دقیق
-
ایل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیره، طایفه، عشیره، قبیله ۲. همراه، یار ۳. رام، مطیع
-
ایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'il ۱. گروه مردم چادرنشین که همنژاد و هممذهب هستند؛ طایفه؛ قبیله.۲. عدل زیادی از مردم.
-
ایل
فرهنگ فارسی معین
[ تر - مغ . ] (اِ. ص .)1 - دوست ، یار، همراه . 2 - رام ، مطیع . 3 - طایفه ، قبیله . ج . ایلات .
-
ایل
لغتنامه دهخدا
ایل . (اِ) هیل را هم میگویند که قاقله ٔ صغار باشد. (برهان ). صورتی و تلفظی از هیل . هل .
-
ایل
لغتنامه دهخدا
ایل . (ترکی ، اِ) بزبان ترکی به معنی دوست و موافق . (برهان ) (آنندراج ). دوست . یار. همراه . (فرهنگ فارسی معین ). || رام که نقیض وحشی است . (برهان ). رام . مطیع. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) : از تو به چریک مدد خواستیم در جواب گفتی که ایلم و لشکر ن...
-
ایل
لغتنامه دهخدا
ایل . (سریانی ، اِ) به لغت سریانی یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله . (برهان ). مأخوذ از عبرانی نام باری تعالی . (از ناظم الاطباء). ایل محض دلالت بر قوه و اقتدار، باسماء و کلمات عبری ملحق میشود و استعمال آن مخصوص لفظ اﷲ نیست بلکه در مورد خدایان ...
-
ایل
لغتنامه دهخدا
ایل . [ اَ ی َل ل ] (ع ص ) (از «ی ل ل ») مرد کوتاه و کج دندان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کوتاه دندان . (تاج المصادر بیهقی ). || کوتاه : حافر ایل ؛ سم کوتاه اطراف . || بلند (از اضداد است ): قف ایل ؛ پشته ٔ درشت بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاط...
-
ایل
لغتنامه دهخدا
ایل . [ اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ ] (ع اِ) گاو کوهی باشد. (اقرب الموارد). گویند چون بیمار شود بینی خود را بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را به جانب خود کشد چنانکه مغناطیس آهن را، چون مار را بخورد شفا یابد و به عربی بقرالوحش خوانند. و بعضی گویند ایل گوسفند ک...
-
ایل
لغتنامه دهخدا
ایل . [ اُی ْ ی َ ] (ع اِ) (از «اول ») شیر ستبر. || آب منی در زهدان . آب نر در زهدان . || آوندشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آوند شیر ستبر.
-
ایل
دیکشنری فارسی به عربی
قبيلة
-
واژههای مشابه
-
آیل
لغتنامه دهخدا
آیل . [ ی ِ ] (ع ص ) آب ستبر چرکین . || شیر ستبر. || هر چیز ستبر از روغن و عسل و جز آن . ج ، اُیَّل . و آیل صورت فارسی ِ آئل است .
-
آیل
لغتنامه دهخدا
آیل .[ ی ِ ] (اِخ ) نام کوهی بناحیه ٔ نقره در طریق مکه .
-
ايل
دیکشنری عربی به فارسی
اهوي کوهي , گوزن شمالي
-
ایل بیت ایل
لغتنامه دهخدا
ایل بیت ایل . [ ب َ ] (اِخ ) (بمعنی خدای بیت ایل ) اسم مکانی بود که یعقوب بدانجامذبحی برای خدای حی بنا نمود. (قاموس کتاب مقدس ).