کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایست کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
halt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مکث، ایست، درنگ، مکی، سکته، ایستادگی کردن، ایستادن، ایست کردن، مکی کردن، لنگیدن، خمیدن
-
تلبث
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایست، توقف، درنگ، مکث ۲. درنگ کردن، توقف کردن
-
توقف
دیکشنری عربی به فارسی
ايست , توقف , انقطاع , پايان , ناپيوستگي , عدم پيوستگي , انفصال , عدم اتصال , مکث , درنگ , سکته , ايست کردن , مکث کردن , لنگيدن , تعليق , ايستادن , ايستاندن
-
stood
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ایستاد، ایستادن، بودن، ماندن، تحمل کردن، قرار گرفتن، ایست کردن، توقف کردن، راست شدن، واقع بودن، واداشتن
-
standstill
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف کردن، وقفه، ایست، تعطیل، ثابت، بدون حرکت
-
تَسْنِيمٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نام چشمه ايست در بهشت(در اصل : پرشدن - بلند کردن)
-
کدر
دیکشنری عربی به فارسی
ازردگي , غم وغصه , اندوه , الم , تنگدلي , اندوهگين کردن , ازرده کردن , حالت بيحالي , حالت سستي , ايست , کرختي
-
closes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بسته می شود، پایان، خاتمه، جای محصور، محوطه، انتها، ایست، بن بست، توقف، بستن، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن
-
close
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بستن، پایان، خاتمه، جای محصور، محوطه، انتها، ایست، بن بست، توقف، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن، نزدیک، تنگ، خودمانی
-
توقف
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایست، بند، درنگ، لنگ، مکث، وقفه ≠ پویایی ۲. اطراق ≠ کوچ ۳. اقامت کردن، ماندن ≠ عزیمت کردن ۴. توقف کردن، درنگ کردن ≠ حرکت کردن، شتافتن ۵. ایستایی، رکود، سکون، فترت ≠ تحرک
-
fetch up
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به نتیجه رسیدن، تولید کردن، نائل شدن، بحال ایست درامدن، متوقف شدن
-
stops
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف می شود، توقف، ایست، ایستگاه، ترک، تکیه، نقطه، تعلیق، متوقف ساختن، ایستادن، توقف کردن، پر کردن، خوابیدن، مانع شدن، تعطیل کردن، ایستادگی کردن، موقوف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، از کار افتادن، نگاه داشتن، سد کردن، بند اوردن، خواباندن
-
stands
دیکشنری انگلیسی به فارسی
می ایستد، پایه، موضع، ایستگاه، مقام، توقف، دکه، وضع، سه پایه، ایست، توقفگاه، بساط، شهرت، میز کوچک، دکه دکان، جایگاه گواه در دادگاه، سکوب تماشاچیان مسابقات، ایستادن، بودن، ماندن، تحمل کردن، قرار گرفتن، ایست کردن، توقف کردن، راست شدن، واقع بودن، واداشت...
-
تانی
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهستگی، ایست، تاخیر، تمجمج، درنگ، طمانینه، کندی، مکث ۲. آهسته، کند، یواش ۳. آهستگی ۴. تاخیر ۵. سستی ۶. درنگ کردن، تاخیر کردن، سستی کردن
-
شرطة
دیکشنری عربی به فارسی
خط پيوند , خط ربط , نشان اتصال , ايست در سخن , بريدگي , اداره شهرباني , پاسبان , حفظ نظم وارامش (کشور يا شهري را) کردن , بوسيله پليس اداره وکنترل کردن