کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایز گم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایز گم کردن
لهجه و گویش تهرانی
رد گم کردن:به گربه()=ناشیانه رد گم کردن
-
واژههای مشابه
-
ایز برداشتن
لغتنامه دهخدا
ایز برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از اثر پاها بر زمین دنبال کسی بقصد یافتن او رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ایز اِلتماس
لهجه و گویش بختیاری
eyz eltemâs التماس، عجز و لابه.
-
واژههای همآوا
-
ایزگم کردن
لغتنامه دهخدا
ایزگم کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی گم کردن . اضلال . اغوا. رجوع به ایز شود.
-
ایز ،()گم کردن
لهجه و گویش تهرانی
رد گم کردن
-
جستوجو در متن
-
پی گم کردن
لغتنامه دهخدا
پی گم کردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایز گم کردن . رد اثر. پوشیدن اثر پای : چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم . نظامی .گم کرد پی از میان ایشان میرفت چو ابر دل پریشان . نظامی .صلح پی گم کند چنانکه ازونتوان یافت در جهان آثار. ...
-
رد گم کردن
لغتنامه دهخدا
رد گم کردن . [ رَ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، پی گم کردن . اثر چیزی یا کاری را از بین بردن . ایز گم کردن . بمجاز، گمراه ساختن . توجه و نظر کسی را از چیزی اصلی منحرف گردانیدن و بسوی چیز دیگر کشانیدن .
-
ایزگم کردن
لغتنامه دهخدا
ایزگم کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی گم کردن . اضلال . اغوا. رجوع به ایز شود.
-
نعل باژگونه
لغتنامه دهخدا
نعل باژگونه . [ ن َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارون . نعل وارونه . نعل واژگونه . رجوع به نعل وارونه شود : نعل بینی باژگونه در جهان تخته بندان را لقب آمد شهان . مولوی .نعل های باژگونه ست ای پسرعقل کلی را کند هم خیره سر. مولوی .نعل ها...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) ردّ. ایز. اثر. نشان . اثر پای . ردپا.اثر پای بر زمین . نشان و داغ پای بر زمین : زکریا علیه السلام از شهر بگریخت ... خلق از پس وی سربیرون نهادند و بر در شهر درختی بود... زکریا به آن درخت درشد، ایشان پی همی آوردند چون به آنجا رس...
-
نشان
لغتنامه دهخدا
نشان . [ ن ِ ] (اِ) پهلوی : نیش (در کلمه ٔ مرکب ِ: مَرْوْ-نیش ، به معنی نگهبان مرغان )، از: نیَش ، از: نی اَش .در اوراق مانوی ِ تورفان : نیشند = نیه شاند (خواهنددید)، یهودی -فارسی : نی شیدن ، و در لهجه ها: نیش (نگاه کردن )، ایرانی میانه : نیشان ، فار...
-
داغ
لغتنامه دهخدا
داغ . (ص ، اِ) نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانکه در حوض یا آب انبار گویند: داغ آب تا فلان حد پیداست ؛ یعنی نشان آب . و بعضی گفته اند داغی که می سوزانند معنی ...