کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ایار
/'ayār/
معنی
ماه پنجم از تقویم شمسی عربی، مطابق ماه مه، بین نیسان و حزیران.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُریانی] 'ayār ماه پنجم از تقویم شمسی عربی، مطابق ماه مه، بین نیسان و حزیران.
-
ایار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) یکی از ماه های سریانی مطابق با ماه سوم بهار.
-
ایار
لغتنامه دهخدا
ایار. [ اَ ](اِ) نام ماه سیم بهار است از ماه رومیان . (از آنندراج ) (هفت قلزم ). یکی از ماههای رومیان که آفتاب در ثور باشد. (غیاث ). جوزا. (بحر الجواهر) : جهان را دهم روز بود از ایارنود نه گذشته ز پانصد شمار. نظامی .این هنوز اول آذار جهان افروزاست با...
-
واژههای مشابه
-
آیار
لغتنامه دهخدا
آیار. (ع اِ) ج ِ اَیر.
-
واژههای همآوا
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. (ع اِ) ج ِ عیر. رجوع به عیر شود.
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. (ع مص ) اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب ). مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتحان کردن آن با دیگری ، تا درست بودن آن معلوم گردد. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یک...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. (ع مص ) رفتن اسب و یا سگ بهر سو و این طرف و آن طرف به جولان و گریز آنها. (ناظم الاطباء). رها گشتن و رفتن اسب و سگ بدینجا و آنجا از روی شادی ، و یا براه خود رفتن بطوری که چیزی وی را بازنگرداند. (از اقرب الموارد). دویدن . (دهار). رفتگی و گریز.(من...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) نام غلام رودکی بود که ظاهراً رودکی وی را خریده و از خریدن آن وامدار شده بود وابوالفضل بلعمی آن وام را پرداخته است . رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی شود : کس فرستاد به سرّ اندر عیار مرا که مکن یاد به شعر اندر ب...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار آمدوشدکننده و گریزنده و مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار آمدوشدکننده و ذکی . (از اقرب الموارد). || بسیارگشت و بهر سو رونده در چراگاه . (منتهی الارب ). بسیار گشت کننده . (ناظم الاطباء). آنکه بهر سو...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع َی ْ یا ](اِخ ) نام اسب خالدبن ولید بود. (از منتهی الارب ).
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع ِ ] (اِخ ) کوهیست در دیار اواس بن حجر، که در جنگ حراق ، پنجاه تن از قبیله ٔ اواس به دست قبیله ٔ غامد در این کوه سوزانده شدند. و نام آن در شعر زهیر غامدی آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
-
عیار
واژگان مترادف و متضاد
۱. تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک ۲. جوانمرد، شوالیه، فتا، فتی ۳. حرامی، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنهبند ۴. تبهکار، مفسد ۵. محیل، مکار
-
عیار
واژگان مترادف و متضاد
۱. معیار ۲. سنگمحک ۳. آزمایش، آزمون، امتخان، سنجش ۴. زرسنجی