کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکفوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکفوده
لغتنامه دهخدا
اکفوده . [ اَ دَ ] (اِخ ) دریای خزر. آبسکون . (ناظم الاطباء). رجوع به آبسکون و خزر شود.
-
واژههای مشابه
-
زراه اکفوده
لغتنامه دهخدا
زراه اکفوده . [ زَ اَ دِ ] (اِخ ) دریای خزر باشد چه اکفوده نام آن دریا است ، همچو دریای عمان و دریای قلزم و امثال آن . (برهان ). دریای اسکون . (ناظم الاطباء).... چه اکفوده نام آن دریاست . (فرهنگ رشیدی )... لهذا دریای خزر را ز راه اکفوده گویند... زیرا...
-
جستوجو در متن
-
دریای خزر
لغتنامه دهخدا
دریای خزر. [ دَرْ ی ِ خ َ زَ ] (اِخ )بحر خزر. دریاچه ٔ خزر. دریای کاسپین . دریای گیلان . دریای گرگان . بحر باب الابواب . آق دریا. دریای خزروان . دریای خزران . دریای خزرا. زراه اکفوده . دریای هشترخان .و رجوع به خزر در ردیف خود و بحرخزر ذیل بحر شود.
-
کلاک
لغتنامه دهخدا
کلاک . [ ک ُ ] (ص ) تهی و خالی باشد. (برهان )(از انجمن آرا) (آنندراج ). تهی و خالی و کاواک . (ناظم الاطباء). تهی و میان خالی . (فرهنگ فارسی معین ).- کلاک شدن ؛ تهی شدن . خالی شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : حاصل آن شب ، چنان بپا بودم کز همه مغزها کلاک ش...
-
خزران
لغتنامه دهخدا
خزران . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام کسانی که در ساحل دریای آسکون سکنی دارند. خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود.- دریای خزران ؛ دریای خزر. دریای جرجان .بحر طبرستان . رجوع به دریای خزر شود. در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده است : دریای مازندران ورزاه...
-
بارفروش
لغتنامه دهخدا
بارفروش . [ ف ُ ] (اِخ ) بارفروش ده . بابل . مامطیر. در قدیم دهی بوده و بارهائی که با کشتی از حاجی ترخان به بندر مشهدسر می آوردند به آن دیه حمل نموده و میفروخته اند لهذا این قریه موسوم به بارفروش ده شده . بتدریج جماعتی از تجار در آن ساکن شدند و آباد ...
-
بحر
لغتنامه دهخدا
بحر. [ ب َ ] (ع اِ) مقابل بر (خشکی ). دریا. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دریای شور. (منتهی الارب ). دریای محیط که شور است . (غیاث اللغات ). یم . صاحب آنندراج گوید: بیکران و بی پایان و پرآشوب و تلخ و گران لنگر و سبکروح و گوهرخیز و گوهربار و گوهرزای از صف...