کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکسون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اکسون
/'aksun/
معنی
۱. نوعی دیبای سیاه گرانبها.
۲. [مجاز] جامۀ سیاه فاخر: ◻︎ اطلس و اکسون مجنون پوست است / پوست خواهد هرکه لیلیدوست است (عطار: ۳۸۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکسون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'aksun ۱. نوعی دیبای سیاه گرانبها.۲. [مجاز] جامۀ سیاه فاخر: ◻︎ اطلس و اکسون مجنون پوست است / پوست خواهد هرکه لیلیدوست است (عطار: ۳۸۸).
-
اکسون
فرهنگ فارسی معین
(اِ یا اَ) (اِ.) دیبای سیاه بسیار نفیس .
-
اکسون
لغتنامه دهخدا
اکسون . [ اَ / اِ ] (اِ) جامه ٔ سیاه قیمتی که بزرگان جهت تفاخر پوشند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ سروری ) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا). جامه ایست مثل زیبقی . (فرهنگ خطی ) (از شعوری ج 1 ورق...
-
جستوجو در متن
-
axone
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آکسون
-
axons
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آکسون
-
axon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آکسون
-
exxon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اکسون
-
oxonic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اکسون
-
تتق باف
لغتنامه دهخدا
تتق باف . [ ت ُ ت ُ ] (نف مرکب ) تتق بافنده . که پرده بافد : خرد کاری بین که در مشرق تتق بافان شب دق مصری را نورد ذیل اکسون کرده اند. مجیر بیلقانی .رجوع به تتق و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
قاقم پوش
لغتنامه دهخدا
قاقم پوش . [ ق ُ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدپوش . (آنندراج ) : به صبح قاقم پوش و به شام اکسون باف به صلح آب فشان و به خشم آتشبار.عرفی (از آنندراج ).
-
خاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāz ۱. چرک بدن یا جامه.۲. سنگ پا.۳. نوعی پارچۀ کتان: ◻︎ ز روی کسوت اگرچند امتیازی نیست / ولیک اطلس و اکسون توان شناخت ز خاز (ابنیمین: ۱۱۱).
-
یکون
لغتنامه دهخدا
یکون . [ ی َ ] (اِ) نوعی از جامه باشد، آن را از حریر الوان بافند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جامه ای باشد که از حریر سازند. (صحاح الفرس ). جامه ٔ حریر الوان . (انجمن آرا) (آنندراج ). || یکونه . یکسان . (فرهنگ اسدی ) : تو بیاراسته بی آرایش چه به کربا...
-
گل گز
لغتنامه دهخدا
گل گز. [ گ ُ گ َ ] (اِ مرکب ) رنگی است سرخ مایل به اندک کبودی که آنرا در عرف ، عباسی نامند و آن رنگی است که مشابه به گل گز باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) : چتر گر گل گز و گلگون چو رزچوب وی اکسون فلک کرده گز.خسرو دهلوی (از آنندراج ).
-
کسا
لغتنامه دهخدا
کسا. [ ک ِ ] (ع اِ) گلیم و پلاس را گویند. (برهان ). گلیم . (دهار). گلیم که آن را پوشند. (غیاث اللغات ). کساء. رجوع به کساء شود : گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو.پیش کف راد تست از غایت جود و سخادر ش...