کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکتناف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اکتناف
/'ektenāf/
معنی
۱. پناه گرفتن؛ پناهگاه ساختن.
۲. احاطه کردن.
۳. پناه دادن.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
پناه گیری، پناهیدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکتناف
فرهنگ واژههای سره
پناه گیری، پناهیدن
-
اکتناف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ektenāf ۱. پناه گرفتن؛ پناهگاه ساختن.۲. احاطه کردن.۳. پناه دادن.
-
اکتناف
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زیر پر گرفتن . 2 - احاطه کردن .
-
اکتناف
لغتنامه دهخدا
اکتناف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حظیره ٔ شتران ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). احاطه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پناه گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). |...
-
جستوجو در متن
-
مکتنف
لغتنامه دهخدا
مکتنف . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) پناه جوینده و یک سوشونده . (غیاث ) (آنندراج ). || کسی و یا چیزی که احاطه می کند و محصور می سازد. (ناظم الاطباء) : حرص و کین هست از طباع مختلف مر مرا بر چار ضد شد مکتنف .(منسوب به مولوی ، مثنوی چ رمضانی ص 121).و رجوع به ...
-
توهم
لغتنامه دهخدا
توهم . [ ت َ وَهَْ هَُ ] (ع مص ) گمان بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وهم انداختن و گمان بردن . (آنندراج ). دروهم انداختن . (غیاث اللغات ). انگاشتن . گمان بردن . گمان کردن . (از یادداشتهای مرحو...
-
احاطة
لغتنامه دهخدا
احاطة. [ اِ طَ ] (ع مص ) اِحاطت . گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر). گرد چیزی برآمدن . (زوزنی ). گرد چیزی گرفتن . فروگرفتن . تأثف . فرازگرفتن چیزی را. (صراح ) : و ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی ). از احاطت ...
-
احساس
لغتنامه دهخدا
احساس . [ اِ ] (ع مص ) دریافت . درک کردن . دریافتن . (منتهی الارب ). دیدن و یافتن . (المصادربیهقی ). || دانستن . آگاه شدن . (منتهی الارب ). || دیدن . (زوزنی ). || احساس ،درک چیزی است با یکی از حواس . اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و ا...