کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکتحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اکتحال
/'ektehāl/
معنی
سرمه به چشم کشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
سرمه کشی، گیاه ناک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکتحال
فرهنگ واژههای سره
سرمه کشی، گیاه ناک
-
اکتحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ektehāl سرمه به چشم کشیدن.
-
اکتحال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سرمه کشیدن .
-
اکتحال
لغتنامه دهخدا
اکتحال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گیاه برآوردن گرفتن زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بدخواب شدن و پریدن خواب در شب . || اثر غم در چهره پدید آمدن . (از اقرب الموارد). || درشدت و سختی افتادن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ...
-
واژههای مشابه
-
اکتحال کردن
لغتنامه دهخدا
اکتحال کردن . [ اِت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرمه کشیدن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
اکتهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ektehāl به میانسالی رسیدن؛ میانسالی.
-
اکتهال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دو موی شدن . 2 - (اِمص .) دو مویی . 3 - میانه سالی .
-
اکتهال
لغتنامه دهخدا
اکتهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کهل گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کهل گردیدن و آن عمر ما بین سی و چهل است . (آنندراج ). به کهولت رسیدن . (المصادر زوزنی ) : چون عمر بهار به اکتهال رسیدی و نهار او به زوال مراجعت با مصیف به امضاء...
-
جستوجو در متن
-
سرمه کردن
لغتنامه دهخدا
سرمه کردن . [ س ُ م َ /م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرمه کشیدن . تکحیل . اکتحال .
-
صدف الفرفیر
لغتنامه دهخدا
صدف الفرفیر. [ ص َ دَ فُل ْ ف ِ ] (ع اِ مرکب )و فرفور نیز گویند. نوعی از صدف مایل بسیاهی و در غایت صلابت و بخورش مخرج مشیمه و رافع اختناق رحم و اکتحال سوخته ٔ او در غایت جلاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
تزیق
لغتنامه دهخدا
تزیق . [ ت َزَی ْ ی ُ ] (ع مص ) سرمه کردن و آراستن زن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرمه کردن در چشم و خویشتن رازینت دادن و آراستن . (ناظم الاطباء). تزین و اکتحال زن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
زبل الخفاش
لغتنامه دهخدا
زبل الخفاش . [ زِ لُل ْ خ ُف ْ فا ] (ع اِ مرکب ) سرگین شب پره چون بر قوبا طلا کنند سود دهد. (اختیارات بدیعی ). جهة قوبا و بیاض چشم . (تحفه ). بسیار گرم و خشک تا چهارم و اکتحال آن جهت رفع بیاض ، و طلای آن جهت رفع قوبا. (مخزن الادویه ).